کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرم کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چرم کمان
لغتنامه دهخدا
چرم کمان . [ چ َ م ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف چرم گور و چرم گوزن . (از آنندراج ). کنایه از زه کمان . (آنندراج ) : بپولاد شمشیر و چرم کمان بسی زور بازو نمود آسمان . نظامی (از آنندراج ).رجوع به چرم گور و چرم گوزن شود. || اگر از «چرم کمان » ...
-
واژههای مشابه
-
چرم چرم
لغتنامه دهخدا
چرم چرم . [ چ ِ رَچ ِ رَ ] (اِ مرکب ) نوعی بازی الک دولک . قسمی بازی .
-
گرگینه چرم
لغتنامه دهخدا
گرگینه چرم . [ گ ُ ن َ / ن ِ چ َ ] (اِ مرکب ) چرم که از پوست گرگ سازند و بر طبل کشند : دهلهای گرگینه چرم از خروش درآورده مغز جهان را بجوش . نظامی .چو آن طبل روئین گرگینه چرم به ماهی رساند یک آواز نرم . نظامی .همان کوس روئین و گرگینه چرم نه دل بلکه پو...
-
دره چرم
لغتنامه دهخدا
دره چرم . [ دَرْ رَ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 38هزارگزی شمال خاوری درمیان و 5هزارگزی خاور شوسه ٔ قاین به درح ، با 348 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
چرم سرجام
لغتنامه دهخدا
چرم سرجام . [ چ َ رَ م ِ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 36هزارگزی شمال باختری فریمان واقع است . دامنه و معتدل است و 343 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و باغداری و راهش مالرو است . (از فرهن...
-
چرم سوخته
لغتنامه دهخدا
چرم سوخته . [ چ َ م ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی چرم که برنگ قهوه ای تیره است . چرمی برنگ قهوه ای تیره .
-
چرم شیر
لغتنامه دهخدا
چرم شیر. [ چ َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تازیانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). تازیانه . (ناظم الاطباء). || دوال . (ناظم الاطباء).
-
چرم کمر
لغتنامه دهخدا
چرم کمر. [ چ َ م ِک َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میان بند چرمین . کمربند چرمی . تسمه ٔ چرمین که بر کمر بندند : سنان اندر آمد به چرم کمربه ببر بیان بر نبد کارگر. فردوسی .رجوع به چرم شود.
-
چرم گاو
لغتنامه دهخدا
چرم گاو. [ چ َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوست گاو. انبانی از پوست گاو. جلد گاو : چنان بد که هر سال یک چرم گاوز کابل همی خواستی باژ و ساو. فردوسی .ز دینار پرکرده ده چرم گاوسه ساله فرستاده شد باژ و ساو. فردوسی .رجوع به چرم شود. || کنایه از تازیانه...
-
چرم گرگ
لغتنامه دهخدا
چرم گرگ . [ چ َ م ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوست گرگ . || طبل بزرگ و نقاره . (ناظم الاطباء).
-
چرم پاره
لغتنامه دهخدا
چرم پاره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پاره ای از پوست حیوانات که کفش دوزان و آهنگران روی پا اندازند تا جامه شان چرکین نشود. پوست پاره ای که حدادان و کفشگران یا بعضی دیگر از پیشه وران روی زانوان خود اندازند و یا همچون پیش بندی بر کمر بندند. || تکه ها ...
-
چرم خوران
لغتنامه دهخدا
چرم خوران . [ چ َ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 18هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500گزی شوسه ٔ میانه به تبریز واقع است . جلگه و سردسیر است و 785 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ،محصولش غلات ، درخت تبریزی و یونجه ، شغ...
-
چرم ساز
لغتنامه دهخدا
چرم ساز. [ چ َ ] (نف مرکب ) دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده . سازنده ٔ چرم . آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود.
-
چرم فروش
لغتنامه دهخدا
چرم فروش . [ چ َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ چرم . چرم فروشنده . صَرّام . آنکس که فروختن چرم پیشه دارد. کسی که چرم فروشی پیشه ٔ اوست . رجوع به چرم فروشی شود.