کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرم لیوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چرم خوران
لغتنامه دهخدا
چرم خوران . [ چ َ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 18هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500گزی شوسه ٔ میانه به تبریز واقع است . جلگه و سردسیر است و 785 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ،محصولش غلات ، درخت تبریزی و یونجه ، شغ...
-
چرم ساز
لغتنامه دهخدا
چرم ساز. [ چ َ ] (نف مرکب ) دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده . سازنده ٔ چرم . آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود.
-
چرم فروش
لغتنامه دهخدا
چرم فروش . [ چ َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ چرم . چرم فروشنده . صَرّام . آنکس که فروختن چرم پیشه دارد. کسی که چرم فروشی پیشه ٔ اوست . رجوع به چرم فروشی شود.
-
چرم فروشی
لغتنامه دهخدا
چرم فروشی . [ چ َ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل فروختن چرم . فروختن چرم . کار و پیشه ٔ چرم فروش . رجوع به چرم فروش شود. || (اِ مرکب ) محل فروش چرم .
-
چرم نشین
لغتنامه دهخدا
چرم نشین . [ چ َ ن ِ ] (نف مرکب )چرم نشیننده . آنکه در پوست حیوانات رود : آن چرم نشین چرم شیران بددل کن جمله ٔ دلیران . نظامی .رجوع به چرم شود.
-
چرم بر شدن
لغتنامه دهخدا
چرم بر شدن . [ چ َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجروح و زخمی شدن خر و استر و اسب از رانکی و جز آن .
-
جستوجو در متن
-
لیوه
لغتنامه دهخدا
لیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) فریبنده و چالاک . (آنندراج ). فریبنده و چاپلوس . لوس . ننر. مردم مزاح دوست . (برهان ). خنک و بی مزه . || صاحب آنندراج گوید: احمق و نادان و هرزه گو و هرزه گرد : بیدرد و ناتلنگ و تلنگی و لیوه ایدآن درد کو که باخبر ازدرد ما شو...
-
کرزالغار
لغتنامه دهخدا
کرزالغار. [ ک َ رَ زُل ْ ] (ع اِ مرکب ) غار گیلاس . جل . جله . جلی . چرم لیوه . چرم گیله . (لغت نامه ذیل جل ). این کلمه ترجمه است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جل و مترادفات آن و دزی ج 2 ص 155 شود.
-
جل
لغتنامه دهخدا
جل . [ ج َ ] (اِ) مرغکی است خوش آواز. (غیاث اللغات ). نام پرنده ای است بقدر گنجشک و مانند بلبل خوش آواز است و این لغت هندی است و در فارسی نیز آمده .(آنندراج ) (انجمن آراء ناصری ) (برهان ) : خوش بود دائره ٔ دامن صحرا که در آن پرزنان همچو جلاجل بفغان آ...