کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرمینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چرمینه
لغتنامه دهخدا
چرمینه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به چرم . (ناظم الاطباء). چیزی که از چرم ساخته شده . (فرهنگ نظام ). آنچه از چرم کنند. چرمی . چرمین . از چرم . رجوع به چرم و چرمی و چرمین شود. || (اِ مرکب ) کیرکاشی . (برهان ذیل چرمه ). آلتی که از چرم سازند و ...
-
واژههای مشابه
-
چرمینه دوز
لغتنامه دهخدا
چرمینه دوز. [ چ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کفشگر و کفشدوز. (ناظم الاطباء). رجوع به چرم و چرمینه فروش شود.
-
چرمینه فروش
لغتنامه دهخدا
چرمینه فروش . [ چ َ ن َ / ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ ادوات چرمی . || کفش فروش . (ناظم الاطباء). رجوع به چرم و چرمینه دوز شود.
-
جستوجو در متن
-
چیرچنگ
لغتنامه دهخدا
چیرچنگ . [ چ َ ] (اِ) چرمینه را گویند و آن آلتی باشد به اندام آلت تناسل که از چرم ساخته باشند. مچاچنگ . ایرکاشی . آلت چرمینه . رجوع به مچاچنگ شود.
-
چرمی
لغتنامه دهخدا
چرمی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چرم . (ناظم الاطباء).آنچه از چرم سازند. چرمین . چرمینه . از چرم . جنس ساخته شده از چرم . رجوع به چرم و چرمین و چرمینه شود.
-
مجاجنگ
لغتنامه دهخدا
مجاجنگ . [م َ ج َ ] (اِ) چرمینه را گویند و آن چیزی باشد مانندآلت تناسل که از چرم دوزند و زنان آتش شهوت بدان فرونشانند، و با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). چرمینه و کیر کاشی . (ناظم الاطباء). مجاچنگ . (آنندراج ).
-
چرمین
لغتنامه دهخدا
چرمین . [ چ َ ] (ص نسبی )منسوب به چرم . (ناظم الاطباء). چرمی . از چرم . چرمینه . جنس چرمی . چیزی از چرم . آنچه از چرم سازند چون کیف چرمین ، کفش چرمین ، جامه ٔ چرمین و غیره : چون جامه ٔ چرمین شمرم صحبت نادان زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد. ابن یمین ...
-
مسماجنگ
لغتنامه دهخدا
مسماجنگ . [ م َ / م ِ ج َ ] (اِ) آلتی چرمینه مانند آلت رجولیت که زنان تیزشهوت جهت دفع شهوت خود به کار برند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). مسماچنگ . (ظاهراً مصحف مچاچنگ ).
-
کرم کشتن
لغتنامه دهخدا
کرم کشتن . [ ک ِ ک ُ ت َ ](مص مرکب ) کشتن و نابود کردن کرم . (فرهنگ فارسی معین ). || دست بازی و ملاعبت با معشوق . (آنندراج ). || باج گرفتن . (آنندراج ) : شمع امشب چه کرمها که نکشت که ز هر دانه گل به دامان کرد. میر اعظم ثابت (از آنندراج ). || دفع شهوت...
-
جیزجنگ
لغتنامه دهخدا
جیزجنگ . [ جی ج َ ] (اِ) آلت چرمین که زنان شوخ هنگام فراهم آمدن بکار بندند، و آن زنان را بتازی سعتری خوانند. چیزجنگ نیز گفته شده . (از شرفنامه ٔ منیری ). چیزچنگ . چیرچنک . جیزخنک . چرمینه و آن چیزی است مانند آلت تناسل که از چرم ساخته باشند وزنان در و...
-
مچاچنگ
لغتنامه دهخدا
مچاچنگ . [ م َ چ َ ] (اِ) کیری باشد از ادیم سعتریان دارند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). آلت چرمی که زنان بدکاره استعمال کنند، در فرهنگ سروری به هر دو جیم تازی گفته . (فرهنگ رشیدی ). چرمینه را گویند و آن چیزی باشد که از چرم و غیره بمانند آلت تناسل سا...
-
سعترباز
لغتنامه دهخدا
سعترباز. [ س َ ت َ ] (نف مرکب ) زنی را گویند که چرمینه بندد و با زن دیگر مجامعت کند و آن چرمی است که بصورت و هیأت آلت تناسل دوخته اند. (برهان ). زن سحاقیه یا طبق زن و چون این قسم زنان چرمینه نیز می بندند بمجاز به معنی زنی که چرمینه بندد و با زن دیگر...
-
ینه
لغتنامه دهخدا
ینه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) مانند «ین » علامت نسبت است و به آخر اسم پیوندد و معنی صفت نسبی دهد، چون : زرینه ، سیمینه ، برنجینه ، رویینه ، چرمینه ، مویینه ، مسینه ،کمینه ، گنجینه ، دیرینه ، سفالینه ، کشکینه ، نرینه ، مادینه ، پلنگینه ، گرگینه ، پارینه...