کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چرمین
لغتنامه دهخدا
چرمین . [ چ َ ] (ص نسبی )منسوب به چرم . (ناظم الاطباء). چرمی . از چرم . چرمینه . جنس چرمی . چیزی از چرم . آنچه از چرم سازند چون کیف چرمین ، کفش چرمین ، جامه ٔ چرمین و غیره : چون جامه ٔ چرمین شمرم صحبت نادان زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد. ابن یمین ...
-
جستوجو در متن
-
مسورة
لغتنامه دهخدا
مسورة. [ م ِس ْ وَ رَ ] (ع اِ) تکیه جای چرمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکیه گاه چرمین . متکای چرمین . (ناظم الاطباء). بالش چرمین . (مهذب الاسماء). بالش نشستنی . نهالیچه . (زمخشری ). بالش چرمین . (مهذب الاسماء). بالش تکیه . ج ، مساور. و رجوع به مس...
-
آسیاروب
لغتنامه دهخدا
آسیاروب . (اِ مرکب ) ثِفال . سفره ٔ چرمین زیر دستاس .
-
مسور
لغتنامه دهخدا
مسور. [ م ِس ْ وَ ] (ع اِ) تکیه جای چرمین . (منتهی الارب ). متکای چرمین . (ناظم الاطباء). بالش از پوست . و رجوع به مسورة شود.
-
چرمی
لغتنامه دهخدا
چرمی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چرم . (ناظم الاطباء).آنچه از چرم سازند. چرمین . چرمینه . از چرم . جنس ساخته شده از چرم . رجوع به چرم و چرمین و چرمینه شود.
-
لینة
لغتنامه دهخدا
لینة. [ل َ ن َ ] (ع اِ) تکیه جای چرمین نرم . (منتهی الارب ).
-
البة
لغتنامه دهخدا
البة. [ اَ ل َ ب َ ] (ع اِ) جوشن چرمین . (منتهی الارب ).
-
وشمک
لغتنامه دهخدا
وشمک . [ وَ م َ ] (اِ) کفش و پای افزار چرمین . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کفش چرمین . (ناظم الاطباء). || آن جای از چرخ که پای را به روی آن گذاشته و چرخ را به حرکت می آورند. (ناظم الاطباء).
-
کوری
لغتنامه دهخدا
کوری . [ ک َ / کُو ] (اِ) ظرف چرمین بزرگی که دواها را جهت فروش در آن ریزند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
هنبان
لغتنامه دهخدا
هنبان . [ هَم ْ ] (اِ) انبان . پوستی باشد که درست از گوسفند برآورده باشند و دباغت کنند و چیزها در آن نهند. || زنبیل درویشان را نیز گفته اند که سفره ٔ گرد چرمین باشد. (برهان ).
-
یخدان ساز
لغتنامه دهخدا
یخدان ساز. [ ی َ ] (نف مرکب ) صندوق ساز. که ساختن صندوقهای چوبی با رویه ٔ چرمین پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ).
-
راله
لغتنامه دهخدا
راله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) مشک چرمین . (آنندراج ). مشک شیر. (از شعوری ج 2 ورق 14).
-
ایشیم
لغتنامه دهخدا
ایشیم . (اِ) ازار و شلوار و تنبان . (آنندراج ).شلوار چرمین که پهلوانان می پوشند. (ناظم الاطباء).
-
پاره دم
لغتنامه دهخدا
پاره دم . [ رَ / رِ دُ ] (اِ مرکب ) پاردم . دمچی چرمین که پس زین اسب بندند.