کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چرده
لغتنامه دهخدا
چرده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) به معنی رنگ و لون باشد عموماً. (برهان ). رنگ و لون را گویند. (جهانگیری ). رنگ و گون و لون . (ناظم الاطباء). رنگ . (فرهنگ نظام ). چرته . فام . || رنگ بسیاهی مایل را گویند خصوصاً. (برهان ). || پوست بدن و روی آدمی را نیز گفته...
-
واژههای مشابه
-
سیاه چرده
لغتنامه دهخدا
سیاه چرده . [ چ َ / چ ِ / چ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است . (برهان )(آنندراج ). آنکه رنگش بسبزی زند. (شرفنامه ). تار. اسمر. گندمگون . سیاه رنگ . (ناظم الاطباء) : محمدبن جریر رحمةاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروه...
-
سیه چرده
لغتنامه دهخدا
سیه چرده . [ ی َه ْ چ َ / چ ِ / چ ُ دَ/ دِ ] (ص مرکب ) سیه رنگ چه چرده به معنی رنگ و لون باشد. (برهان ). سیاه رنگ . (ناظم الاطباء) : قوی استخوانها و بینی بزرگ سیه چرده گردی دلیر و سترگ . فردوسی .کی تواند سپیدچرده شدن آنکه کرد ایزدش سیه چرده . سنایی ....
-
جستوجو در متن
-
چرزه
لغتنامه دهخدا
چرزه . [ چ َ زَ / زِ] (اِ) بمعنی چرده است . پوست رو و بدن آدمی و حیوان . (آنندراج ) (غیاث ). پوست رو و تن آدمی . (ناظم الاطباء). چرده . چرته . || تیره رنگ مایل بسیاهی . (ناظم الاطباء). چرده . || اسب سرخ تیره رنگ .(ناظم الاطباء). چرده . و رجوع به چرته...
-
دغم
لغتنامه دهخدا
دغم . [ دُ ] (ع ص ، اِ) سپید چرده . (ناظم الاطباء).
-
سپیدچرده
لغتنامه دهخدا
سپیدچرده . [ س َ / س ِ چ َ / چ ُدَ / دِ ] (ص مرکب ) سپید رنگ . مقابل سیاه چرده : اَدْغَم ؛ سپیدچرده . (منتهی الارب ) : ... انواع بسیار است ولیکن از همه سپیدچرده بهتر. (نوروزنامه ).کی تواندسپیدچرده شدن آنکه کرد ایزدش سیه چرده .سنایی .
-
چرته
لغتنامه دهخدا
چرته . [ چ َت َ / ت ِ ] (اِ) بمعنی رنگ و لون باشد. (برهان ) . چرده . (انجمن آرا). پوست سیه رنگ . (انجمن آرا). بمعنی رنگ و پوست آدمی . (آنندراج ) (غیاث ). بمعنی لون و رنگ باشد و آن را چرده نیز نامند. (جهانگیری ). رنگ و لون و گون . (ناظم الاطباء). رنگ ...
-
وندر
لغتنامه دهخدا
وندر. [ وَ دَ ] (اِ) عنکبوت سیاه (در تداول مردم قزوین ): مثل وندر؛ سخت سیه چرده و استخوانی .
-
سبزملیح
لغتنامه دهخدا
سبزملیح . [ س َ م َ ] (ص مرکب ) معشوقه ٔ سیاه چرده . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
پشام
لغتنامه دهخدا
پشام . [ پ َ ] (ص ) هر چیز تیره رنگ را گویند. (برهان قاطع). تیره فام . سیه چرده .
-
نیم زنگی
لغتنامه دهخدا
نیم زنگی . [ زَ ] (ص مرکب ) سیه چرده . کبود. در بیت زیر مقصود سپهر است : ازین ابلق سوار نیم زنگی که در زیر ابلقی دارد دورنگی .نظامی .
-
هندوزاد
لغتنامه دهخدا
هندوزاد. [ هَِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) از نسل هندو. سیه چرده : آهوی ترک چشم هندوزادنافه ٔ مشک را گره بگشاد.نظامی .
-
زاغ سر
لغتنامه دهخدا
زاغ سر. [ س َ ] (ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد.فردوسی .