کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چرد
لغتنامه دهخدا
چرد. [ چ َ ] (اِ) آستان در خانه را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). آستان در خانه . (ناظم الاطباء) : ابا پیل و از چند مردان مردکه جویند مر گنج را زیر چرد . حکیم زجاجی (از جهانگیری ).|| جائی که آستان در را بر آنجا نهند. (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
چرد
لغتنامه دهخدا
چرد. [ چ َ رَ ] (ص ) رنگی باشد مایل بسرخی مخصوص به اسب و استر و خر و الاغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). رنگی باشد بسرخ مایل که مخصوص اسب و استر بود. (جهانگیری ). رجوع به چرده و چرته و چرزه شود.
-
چرد
لغتنامه دهخدا
چرد. [ چ َرْ رَ ] (اِ) عربده و جنگ را گویند. (برهان ). تشدد و عربده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). هنگامه و غوغا و عربده و جنگ . (ناظم الاطباء) : مردم سفله بسان گرسنه گربه گاه بنالد بزار و گاه بچرد تاش همی خوار داری و ندهی چیزاز تو چو فرزند مهربانت نب...
-
جستوجو در متن
-
آرک
لغتنامه دهخدا
آرک . [ رِ] (ع ص ) حیوان که اراک چرد. (ربنجنی ). ج ، اوارِک .
-
پوسنده
لغتنامه دهخدا
پوسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه پوسد. آنکه چرّد (در تداول مردم قزوین ).
-
موضع
لغتنامه دهخدا
موضع. [ ض ِ] (ع ص ) شتری که در کنار آب گیاه ترش می چرد: بعیر موضع. (از ناظم الاطباء). موضعة. رجوع به موضعة شود.
-
متبسر
لغتنامه دهخدا
متبسر. [ م ُ ت َ ب َس ْ س ِ ] (ع ص ) روز خنک . (آنندراج ). || پای خفته . (آنندراج ). پای افسرده وخوابیده . (ناظم الاطباء). || گاوی که ریشه های گیاه خشک چرد. (آنندراج ). گاوی که ریشه های خشک گیاه را می چرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبسر شود.
-
موضعة
لغتنامه دهخدا
موضعة. [ ض ِ ع َ ] (ع ص ) ماده شتری که در کنار آب گیاه ترش می چرد و پیوسته بر آن است :ابل موضعة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). موضع.
-
عضاهی
لغتنامه دهخدا
عضاهی . [ ع ِ هی ی ] (ع ص نسبی ) بعیر عضاهی ؛ شتر عضاه خوار. (منتهی الارب ). آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عضهی . رجوع به عضاهة و عضهی شود.
-
عضوی
لغتنامه دهخدا
عضوی . [ ع َ ض َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عضاهة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عِضاهی ّ.رجوع به عضاه و عضاهة شود. || آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عِضهی . رجوع به عضهی شود.
-
عضه
لغتنامه دهخدا
عضه . [ ع َض ِه ْ ] (ع ص ) مکان عضه ؛ جایی که عضاه فراوان داشته باشد. و رجوع به عضاه شود. || شتر که عضاه چرد. (از اقرب الموارد). شتر عضاه خوار. (منتهی الارب ).
-
قباءة
لغتنامه دهخدا
قباءة. [ ق َ ءَ ] (ع اِ) قبائة. گیاهی که ستور آن را چرد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتران آن را میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
قفور
لغتنامه دهخدا
قفور. [ ق َف ْ فو ] (ع اِ) غلاف شکوفه ٔ خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قافور. || غلاف خرمای نورسیده .(منتهی الارب ). || گیاهی است که مرغ سنگخوار آن را چرد. (اقرب الموارد). رجوع به قفورا شود.
-
معرضة
لغتنامه دهخدا
معرضة. [ م ُ رِ ض َ ] (ع ص ) ارض معرضة؛ زمین گیاه ناک . و گویند ارض معرضة استعرضها المال ؛ زمین گیاه ناکی که چون ستور بر آن گذرد می چرد آن را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).