کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرخند برونحارّهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پوتورو
لغتنامه دهخدا
پوتورو. [ ] (اِ) درختچه ای است درنواحی حارّه از جمله اطراف بندرعباس و چاه بهار و تیس و سه گونه ٔ از آن در بلوچستان است ، و آن را پوتوروغ نیز نامند. (گااوبا) .
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب ِ / ب ُ ] (ص ، ق ، اِ) مخفف بیرون . (برهان ). ضددرون . (شرفنامه ٔ منیری ). خارج و ظاهر. (ناظم الاطباء). ظاهر، مقابل باطن . منظر، مقابل مخبر : سر و بن چون سر و بن پنگان اندرون چون برون باتنگان . بوشکور.فرستاد باید فرستاده ای درون پر ز مکر و...
-
برون تاختن
لغتنامه دهخدا
برون تاختن . [ ب ِ / ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون تاختن . به خارج بردن بسرعت : ز پیش همایش برون تاختندبه آب فرات اندر انداختند. فردوسی .سخنها ز هر گونه برساختندهیونی تگاوربرون تاختند. فردوسی .ز گردان خاور سواری چو ابربرون تاخت با خود و با خشت و گبر. اس...
-
برون آمده
لغتنامه دهخدا
برون آمده . [ ب ِ / ب ُ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بیرون آمده . خارج شده . || بیرون زده . بالاآمده . ورغلنبیده . ورقلنبیده : ای دیده ها چو دیده ٔ غوک آمده برون گوئی که کرده اند گلوی ترا خبه .فرخی .
-
غراب
لغتنامه دهخدا
غراب . [ غ ُ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای مدینه . رجوع به نزهةالقلوب چ برون ص 15 شود. || وادئی است از اودیه ٔ عقیق . (منتهی الارب ).
-
برون آوردن
لغتنامه دهخدا
برون آوردن . [ ب ِ / ب ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آوردن . خارج کردن . ظاهر کردن : چیست از گفتار خوش بهتر که اومار را آرد برون از آشیان . خفاف .چند بُوی چند ندیم الندم کوش و برون آر دل از غنگ غم . منجیک .به گرسیوز بد نهان شاه گفت که او را برون آورید ا...
-
برون کردن
لغتنامه دهخدا
برون کردن . [ ب ِ / ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن . خارج کردن . اخراج کردن : عصیب و گرده برون کن تو زود و بر هم کوب جگر بیازن و آکنج را بسامان کن . کسائی .زدش بر زمین همچو شیر ژیان چنان کز تن وی برون کرد جان . فردوسی .روزیش خطر کردم و نانش بشکست...
-
برون شدن
لغتنامه دهخدا
برون شدن . [ ب ِ / ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیرون شدن . بیرون رفتن . خارج شدن . خارج گشتن : زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون . کسائی .چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه . فردوسی .ز درگاه ماهوی شد چون بر...
-
نارون
لغتنامه دهخدا
نارون . [ وَ ] (اِخ ) نام بیشه ای در مازندران نزدیک بیشه ٔ تهمیشه . (ناظم الاطباء). نام بیشه ای در دارالمرز نزدیک به بیشه ٔ تهمیشه مشهور به بیشه ٔ نارون . (برهان قاطع) : منوچهر با قارن رزم زن برون آمد از بیشه ٔ نارون .فردوسی .
-
گنبدسرا
لغتنامه دهخدا
گنبدسرا. [ گُم ْ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) خانه ای که گنبد داشته باشد. خانه ای که بشکل گنبد است . خانه ای که گنبدی ساخته شده : سوی گنبدسرای غالیه فام پیش بانوی هند شد بسلام . نظامی (هفت پیکر ص 147).آمد از گنبد کبود برون شد به گنبدسرای صندل گون .نظامی .
-
خانه به آب رسیدن
لغتنامه دهخدا
خانه به آب رسیدن . [ ن َ / ن ِ ب ِ رَ / رِدَ ] (مص مرکب ) پایه ٔ خانه ای بر روی آب افتادن ، کنایه از خراب شدن و از بین رفتن خانه است : ای بسا خانه ٔ تقوی که رسیده ست به آب تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای .صائب .
-
جوزیانی
لغتنامه دهخدا
جوزیانی . [ ] (اِخ ) خواجه رستم ، از مردم جوزیان از اعمال بسطام بود. شاعری خوش طبع و خوشگو بوده ، مداح سلطان عمربن امیران شاه است . او راست :گر ز خرگه ماه من دامن کشان آید برون دود آه عاشقان از آسمان آید برون آخر ای عاشق ز جور یار آه ازبهر چیست بازنا...
-
کرانه جوی
لغتنامه دهخدا
کرانه جوی . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کرانه جوینده . گوشه گیر. دوری گزین : ای تن به کرانه ای برون شوزیرا که خرد کرانه جوی است . حمیدالدین بلخی .رجوع به کرانه جستن و کرانه گرفتن شود.
-
جامه ٔ صورت
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ صورت . [ م َ / م ِ ی ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ای که تصویرات در آن بافته یا نقش کرده باشند. (آنندراج ). جامه ای که صورت حیوانات یا اشیاء در آن نقش کرده باشند : ز لباس تن برون آ بگه نیاز کردن که بجامه های صورت نتوان نماز کردن .صائب (...
-
بخ
لغتنامه دهخدا
بخ . [ ب ُ ] (اِ) کخ . لولو. یک سر دو گوش . فازوع . و کلمه ٔ بخ ردیف کخ در نسخه ای از لغت اسدی آمده است . (یادداشت مؤلف ). چیزی بود که ترس کودکان را بسازند بدیدار زشت و آن را بتازی فاروع خوانند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن ) : آیم و چون بخ بگوشه ای بنشی...