کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرب زبانی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چرب زبانی کردن
لغتنامه دهخدا
چرب زبانی کردن . [ چ َ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش سخنی کردن . سخنان شیرین و دلسپند گفتن . شیرین سخنی کردن : خون درویش به شیرینی و چربی بخورندسعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی .سعدی .|| تملق گفتن . چاپلوسی کردن . سخنان فریبنده گفتن : ششم بر درگاه پادشاه...
-
واژههای مشابه
-
چرب چرب
لغتنامه دهخدا
چرب چرب . [ چ َ چ َ ] (ق مرکب ) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده ،بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .رودکی .
-
آخر چرب
لغتنامه دهخدا
آخر چرب . [ خ ُ رِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ چرب . نعمت فراوان . رفاه و فراوانی نعمت . رجوع به چرب آخر شود.
-
آخور چرب
لغتنامه دهخدا
آخور چرب . [ خ ُ رِچ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به آخر چرب شود.
-
دست چرب
لغتنامه دهخدا
دست چرب . [ دَ چ َ ] (ص مرکب ) معاون . || صاحب مکنت . || (به اضافه ) کنایه از صاحب مکنت . || مددکننده . اعانت کننده . رجوع به این ترکیب ذیل دست شود.
-
زبان چرب
لغتنامه دهخدا
زبان چرب . [ زَ چ َ ] (ص مرکب ) صاحب زبان نرم و ملایم . چرب سخن . نرم زبان : فریدون از آن نامداران خویش یکی را گرانمایه تر خواند پیش که بیداردل بود و پاکیزه مغززبان چرب و شایسته ٔ کار نغز. فردوسی .جوان زبان چرب و شیرین سخن به از پیر نستوه گشته سخن . ...
-
زبان چرب
لغتنامه دهخدا
زبان چرب . [ زَ ن ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گفتار شیرین مؤثر. (فرهنگ نظام ).
-
پهلو چرب
لغتنامه دهخدا
پهلو چرب . [ پ َوِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پهلوی چرب . || جمعیت و فائده ٔ معتدبه . (آنندراج ) : در روزگار پهلوی چربی ز کس ندیددائم بود مکیدن انگشت کار شمع. ملک قمی .رجوع به پهلو شود.
-
چرب آمدن
لغتنامه دهخدا
چرب آمدن . [ چ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) فزون آمدن .زیاد آمدن . برتر آمدن حریف یا رقیب خود را در زور ونیرو یا صفت دیگر. سرآمدن و برتر و بیشتر بودن از حریف در زور و قدرت . غالب شدن . فاتح شدن : اگرش شیر نر بحرب آیدبدلیری ز شیر چرب آید.خسروی .
-
چرب داشتن
لغتنامه دهخدا
چرب داشتن . [ چ َ ت َ ] (مص مرکب ) نرم و مهربان داشتن کسی را : همان بِه ْکه با او به آواز نرم سخن گویم و دارمش چرب و گرم .فردوسی .
-
چرب شدن
لغتنامه دهخدا
چرب شدن . [چ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پرروغن شدن . باروغن شدن . روغندار شدن . || زیاد شدن . اضافه شدن . فزون شدن . بیشتر شدن وزن چیزی . || روغن آلود شدن جائی یا چیزی . ناپاک و کثیف شدن . بچربی آلوده شدن . || چاق و فربه شدن . پیه دار و چربی دار شدن .
-
چرب کشیدن
لغتنامه دهخدا
چرب کشیدن . [ چ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) مقابل خشک کشیدن . متاعی را بیش از وزن معهود سنجیدن . اندکی بیش از حق به مشتری دادن . کمی سنگین تر از وزن مقرر کشیدن . زیاد کشیدن . بر وزن کالا اندکی افزودن .
-
چرب آخور
لغتنامه دهخدا
چرب آخور. [ چ َ خوَرْ /خُرْ ] (اِ مرکب ) کنایه از فراخی عیش باشد. (برهان ). کنایه از عیش و نعمت باشد. (انجمن آرا). همان آخر چرب که کنایه از مکان فراخی عیش و نعمت بود. (آنندراج ). بمعنی فراخی وجه معاش . (غیاث ). آخور چرب . چرب آخوری . || (ص مرکب ) کسی...
-
چرب آخوری
لغتنامه دهخدا
چرب آخوری . [ چ َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) آخورچربی . فراخ عیشی . پرنعمتی : همت خاقانی است طالب چرب آخوری چون سر کوی تو هست نیست مزیدی بر آن . خاقانی . || فراوانی علف و علیق چهارپایان : رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب رفت به چرب آخوری گنج روان در رک...