کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گیاه چرایی
لغتنامه دهخدا
گیاه چرایی . [ چ َ] (حامص مرکب ) عمل گیاه چر. رجوع به گیاچرایی شود.
-
جستوجو در متن
-
گیاچرایی
لغتنامه دهخدا
گیاچرایی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) مخفف گیاه چرایی . عمل گیاه چر. رجوع به گیاه چرایی شود.
-
چنگ تیز کردن
لغتنامه دهخدا
چنگ تیز کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده نبرد و کشتار شدن : چون بر تو همی تیز کند چنگ پس او راجوینده چرایی تو به دندان و به چنگال .ناصرخسرو.
-
ترسبزه
لغتنامه دهخدا
ترسبزه . [ ت َ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) سبزه ٔ تر. قصیل : چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخر و ترسبزه چو در بند چرایی .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 435).
-
جان بسر
لغتنامه دهخدا
جان بسر. [ جام ْ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) سخت مضطرب . بی قرار، چنانکه بیمار هنگام مرگ . مشرف بمرگ : گر انیس لانه ای ای جان بسردر کمین لا چرایی منتظر. مولوی .رجوع به جان بسر بودن و جان بسر شدن شود.
-
خام رای
لغتنامه دهخدا
خام رای . (ص مرکب )خام رای . ناقص عقل . (آنندراج ) (اشتنگاس ) : تویی طفل ناپخته و خام رای مزن پنجه با شیر جنگ آزمای . نظامی (ازآنندراج ).گر سوخته دل نه خام رایی چون سوختگان سیه چرایی ؟نظامی .
-
زودسیری
لغتنامه دهخدا
زودسیری . (حامص مرکب ) صفت زودسیر. حالت و کیفیت زودسیر. دلگیری از مصاحبت دوستان در اندک زمانی : بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا بدین زودسیری چرایی . فرخی .به مهر اندر نمودی زودسیری مرا دادی به خودکامی دلیری . (ویس و رامین ).عجب ناید ز خوبان زودسیر...
-
رخش راندن
لغتنامه دهخدا
رخش راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) اسب راندن . اسب به حرکت آوردن . راندن اسب . حرکت کردن . روان شدن : برون ران از این شهر و ده رخش همت که اینجاش آب و چرایی نیابی . خاقانی .به چالشگری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش . نظامی .چنان راند آن خسرو...
-
سوخته دل
لغتنامه دهخدا
سوخته دل . [ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) اندوهگین . غمناک . محنت دیده . کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد : همه در انده من سوخته دل همه در حسرت من خسته جگر. فرخی .درازتر ز غم مستمند سوخته دل کشیده ترز شب دردمند خسته جگر. فرخی .بر مشه...
-
ستمکاری
لغتنامه دهخدا
ستمکاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمکار. ظالمی . ستمگری . جور. ظلم : این کارد نه از بهر ستمکاری کردندانگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت . رودکی .داده ست بدو ایزد خلق همه عالم راوایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری . منوچهری .در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی...
-
سخره گرفتن
لغتنامه دهخدا
سخره گرفتن . [ س ُ رَ / رِگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به بیگاری گرفتن : دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم . ناصرخسرو.او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم . مسعودسعد.چون لاشه ٔ تو سخره گرفتند بر ...
-
یک پهلو
لغتنامه دهخدا
یک پهلو. [ ی َ / ی ِ پ َ ] (ص مرکب ) لجوج . (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده . مستبد برأی . ستیهنده . سِمِج . (یادداشت مؤلف ) : چرا بازوبه قتلم می گشایی چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی . کلیم (از آنندراج ).برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی توهست یک پهلوتر از...
-
زهمن
لغتنامه دهخدا
زهمن . [ زَ م َ ] (اِخ ) نام خانه ای بوده در شهر ری .گویند صاحب آن خانه مردی درویش بود، شبی در خواب دید که در دمشق گنجی خواهد یافت ، بنا بر آن به دمشق رفت و سرگردان و حیران بر گرد کوچه و بازار می گشت . ناگاه مردی دوچار او شد. پرسید که از کجایی و در ا...
-
سرغوغا
لغتنامه دهخدا
سرغوغا. [ س َ غ َ / غُو ] (اِ مرکب ) سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان ). چون به طارم بنشست [ اَریارق ] پنجاه ...