کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چراغ علاءالدین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چراغ علاءالدین
لغتنامه دهخدا
چراغ علاءالدین . [ چ َ / چ ِ غ ِ ع َ ئِدْ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی که علاءالدین پهلوان یکی از داستانهای هزارویکشب با آن چراغ سحرآمیز جادوگری میکرد و بوسیله ٔ آن چراغ ثروت فراوان بدست آورد تا آنجا که توانست با دختر پادشاه ازدواج کند. چراغ ج...
-
واژههای مشابه
-
گل چراغ
لغتنامه دهخدا
گل چراغ .[ گ ُ ل ِ چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمت بالای فتیله ٔ چراغ پس از سوختن . رجوع به گل چراغ گرفتن شود.
-
گرفتن چراغ
لغتنامه دهخدا
گرفتن چراغ . [ گ ِ رِ ت َ ن ِچ ِ ] (مص مرکب ) خاموش کردن آن . (آنندراج ) (غیاث ).
-
هفت چراغ
لغتنامه دهخدا
هفت چراغ . [ هََ چ ِ ] (اِ مرکب ) هفت ستاره . (آنندراج ).
-
پیل چراغ
لغتنامه دهخدا
پیل چراغ . [ چ ِ ] (اِخ ) نام دره ای بحدود بلخ و جوزجانان و قندز. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 154 و 308 تا 311 و 403 و 540 شود).
-
دیزج چراغ
لغتنامه دهخدا
دیزج چراغ . [ زَ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان شهرستان تبریز با 173 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
ده چراغ
لغتنامه دهخدا
ده چراغ . [ دِه ْ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کردستان . واقع در 21هزارگزی شمال کوزران با 100 تن سکنه است . آب آن از چاه و راه اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
زرین چراغ
لغتنامه دهخدا
زرین چراغ . [ زَرْ ری چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چراغی از طلا. چراغی از زر. چراغی که از طلا ساخته باشند. || کنایه از شعاع خورشید : دگر روز چون خور برآمد ز راغ نهاد از بر چرخ زرین چراغ . فردوسی .همه کوه گلشن همه دشت باغ جهان چشم روشن به زرین چراغ . نظامی ...
-
روشن چراغ
لغتنامه دهخدا
روشن چراغ . [ رَ / رُو ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از خورشید : چو سروسهی کژ بگردد بباغ بروبر شود تیره روشن چراغ .فردوسی .چو برزد سر از کوه روشن چراغ ببردند بالای زرین جناغ . فردوسی . || (اِ مرکب ) نام نواییست از موسیقی . (برهان قاطع) (انجمن آرا)...
-
سر چراغ
لغتنامه دهخدا
سر چراغ .[ س َ رِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلتی فلزین که پیچ چراغ نفطی در آلت و فتیله از وی گذرد بر سر نفت دان چراغ . آلتی فلزین که بر سر شکم بلورین یا فلزین چراغ استوار کنند و فتیله از آن گذرد و پیچ چراغ نیز بدان پیوسته است . (یادداشت مو...
-
سبز چراغ
لغتنامه دهخدا
سبز چراغ . [ س َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) چراغ سبز و تازه و پرنور : شد برافروخته چو سبز چراغ سبزدرسبز چون فرشته ٔ باغ .نظامی (هفت پیکر ص 197).
-
شاه چراغ
لغتنامه دهخدا
شاه چراغ . [ هَِ چ ِ ] (اِخ ) لقبی است که شیرازیان به احمدبن موسی علیه السلام داده اند که در آن شهر مدفون است و بقعه ای دارد. و مهمترین زیارتگاه شهر شیراز است و نزدیک مسجد نو واقع است . حضرت میرسید احمد (ع ) در آغاز قرن سوم هجری بشیراز آمد و همان جا ...
-
شاه چراغ
لغتنامه دهخدا
شاه چراغ . [ هَِ چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عوام آنگاه که چراغ روشن است و سوگند خوردن خواهند اشاره به چراغ افروخته کنند و گویند: به این شاه چراغ . (یادداشت مؤلف ). یا به این شاه چراغ قسم . (یادداشت مؤلف ).
-
شب چراغ
لغتنامه دهخدا
شب چراغ . [ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چراغ شب . || گوهر آبدار و درخشنده . (ناظم الاطباء). || گوهری است افسانه ای که در شب مثل چراغ میدرخشد. و قصه اش این است که گاومانند جانوری است در دریا که در شب بیرون می آید و گوهر مذکوررا از دهان خود بیرون می آور...