کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاک و بست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چاک و بست
لغتنامه دهخدا
چاک و بست . [ ک ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بند و گشاد. در تداول عوام «دهان بی چاک و بست » و «چاک و بست نداشتن دهان » مصطلح است که دهان یاوه گو و فحاش و نیز بی پروا سخن گفتن و به هرزه درایی وفحاشی معتاد بودن را بدینگونه وصف کنند و گویند: دهانش بی...
-
واژههای مشابه
-
چاک دادن
لغتنامه دهخدا
چاک دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن . پاره کردن . زخم زدن . دریدن .
-
چاک سینه
لغتنامه دهخدا
چاک سینه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاک گریبان . (آنندراج ). گریبان . یقه : گلشن اندام او موج لطافت میزندمیتوان دیدن ز چاک سینه ٔ او جوی گل .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
چاک شدن
لغتنامه دهخدا
چاک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاره شدن . شکافته شدن . دریده شدن : یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر. رودکی .چو ویسه چنان دید غمناک شددلش گفتی از غم بدو چاک شد. فردوسی .یکی تیغ زد شاه بر گردنش همه چاک شد جوشن...
-
چاک نای
لغتنامه دهخدا
چاک نای . (اِ مرکب ) فم حنجره . فم ِ قصبةالریة. مزمار. چاک صوت . (واژه های نو، فرهنگستان ایران ).
-
چاک جامه
لغتنامه دهخدا
چاک جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) جامه دریده . عریان . برهنه . || شرمگین . خجلت زده . زردروی : در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای نرگس چاک جامه ای لاله ٔ خاک بستری .خاقانی .
-
چاک سای
لغتنامه دهخدا
چاک سای . (اِ) قسمی سوهان . نوعی سوهان .
-
چهارده چاک
لغتنامه دهخدا
چهارده چاک . [ چ َ دَه ْ ] (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو از ایلات خمسه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86). رجوع به ایل اینانلو شود.
-
دامن چاک
لغتنامه دهخدا
دامن چاک . [ م َ ] (ص مرکب ) که دامن دریده دارد. رجوع به همین ترکیب ذیل لغت دامن شود.
-
جستوجو در متن
-
عربی
لغتنامه دهخدا
عربی . [ ع َ رَ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عرب . از عرب . عرب عربی ، ای بین العروبة و العروبیة. (منتهی الارب ). کسی که نسبت صحیح دارد درعرب هرچند که به شهر آرام گیرد. رجوع به عرب شود.- یاء عربی ؛ یاء معروف ، مقابل یاء فارسی ، یاء مجهول . (یادداشت مؤ...
-
برفور
لغتنامه دهخدا
برفور. [ ب َ ف َ / فُو ] (ق مرکب ) فوراً. بفور. بلافاصله . بزودی . بدون تراخی . جلد و شتاب . (غیاث اللغات ). جلد وشتاب و فی الفور. (آنندراج ). بطور شتاب و چابکی و جلدی و فوراً. (ناظم الاطباء). بیشتر قدما بجای «فوراً»، «برفور» استعمال میکرده اند و گوی...
-
آنی
لغتنامه دهخدا
آنی . (پسوند) َانی . حرف نسبت است چون یاء: خسروانی . کیانی . کاویانی . پهلوانی ، بجای خسروی و کیی و کاوَیی و پهلوی : ببخشای بر پهلوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من . فردوسی .برافراشته کاویانی درفش همایون همان خسروانی درفش . فردوسی .یکی پهلوانی نهادند...
-
کافتن
لغتنامه دهخدا
کافتن . [ ت َ ] (مص ) شکافتن . ترکاندن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 251). دریدن . چاک کردن . (ناظم الاطباء) : همی بست از گرد تک چشم مهرهمی کافت از شیهه گوش سپهر. اسدی (گرشاسب نامه ).کفتن . کافتیدن . غاچ دادن . (برهان ) (آنندراج )...