کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاووش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چاووش
لغتنامه دهخدا
چاووش . (ترکی ، ص ، اِ) چاوش . نقیب لشکر. (برهان ). آنکه صفوف در حرب راست کند و از تعدی لشکریان ممانعت نماید. کسی که شماره ٔ افراد لشکر و هویت یکایک آنان و وظائف هر یک را داند. مراقب سپاهیان . اُترور. زابِن . (منتهی الارب )« : هیچکس را زهره نبود که ش...
-
واژههای مشابه
-
چاووش غوری
لغتنامه دهخدا
چاووش غوری . [ ش ِ ] (اِخ ) ازامرای دربار سلطان سنجر سلجوقی . وی بر سپاه سلطان سالاری فرمود و وقتی که سلطان لشکر بر سر سلطان مسعود برادرزاده ٔ خود کشیده بعضی از امراء سلطان را از جنگ منع مینمودند امیر چاووش شعری چند گفته سلطان را ترغیب بجنگ کرد و از ...
-
چاووش خوان
لغتنامه دهخدا
چاووش خوان . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) چاوش . خواننده ٔ اشعار در منقبت ائمه مناسب با زیارت عتبات عالیات .
-
چاووش خوانی
لغتنامه دهخدا
چاووش خوانی . [ خوا /خا ] (حامص مرکب ) عمل چاووش خوان . آواز و اشعاری که چاووش قافله ٔ زوار خواند. خواندن چاووش قافله زوار اشعار در منقبت ائمه و مناسب با زیارت اعتاب مقدسه .
-
جستوجو در متن
-
جاووش
لغتنامه دهخدا
جاووش . (معرب ، اِ) رجوع به چاوش و چاووش و جاوش شود.
-
زاوج
لغتنامه دهخدا
زاوج . [ وُ ] (اِ) فرمانده ده مرد. || چاووش . (ناظم الاطباء).
-
جاوش
لغتنامه دهخدا
جاوش . [ ] (معرب ، اِ) چاوش . رجوع به چاوش و چاووش شود. || الای جاوش مأمور دولت که کار او اطلاع دادن از اعلان جنگ و رساندن پیغامها و غیره بود و شخص او از تعرض مصون بود. جارچی باشی . (از دزی ). و رجوع به چاوش و چاووش شود.
-
چارک
لغتنامه دهخدا
چارک . [ رَ ] (اِ مرکب ) چاووش . (برهان ). نقیب قافله . (برهان ) : به یک دم هر دو تن از جا بجستندچو چارک چوب در بیچاره بستند.نزاری قهستانی .
-
شاوش
لغتنامه دهخدا
شاوش . [ وو ] (معرب ، اِ) دزی گوید که شاوش همان جاویش باشد. (دزی ج 1 ص 317). جاوش . جاویش . چاوش . چاووش . شاویش . رجوع به هر یک از کلمات فوق شود.
-
شاویش
لغتنامه دهخدا
شاویش . (معرب ، اِ)بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند. (از دزی ج 1 ص 718). معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند. (از متن اللغة). رجوع به جاوش و جاویش و چاووش شود.
-
حاجی مصطفی پاشا
لغتنامه دهخدا
حاجی مصطفی پاشا. [ م ُ طَ فا ] (اِخ ) وی قائد سپاهی بود که در عصر سلطان احمدخان پادشاه عثمانی به ایران آمد و در آنجا بعضی پیشرفت ها کرد و در آن وقت منصب چاووش باشی داشت و سپس در 1139 هَ . ق .بدو عنوان میرمیران دادند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
چپش
لغتنامه دهخدا
چپش . [ چ َ پ ِ ] (اِ) بزغاله ٔ یکساله را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بز یکساله را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). چاووش .بز نر یکساله . بزغاله ٔ بسال دوم رسیده : میش و بره و بخته و شاک و چپش توبگرفت بیابان ز درازا و ز په...
-
جاویش
لغتنامه دهخدا
جاویش . (معرب ، اِ) معرب چاووش : و دخل بغداد [ مؤیدبن عطاف آلالوسی الشاعر الادیب ] فی ایام المسترشد فصار جاویشاً. (یادداشت مؤلف ازمعجم الادباء ج 7 ص 199 س 18). در دزی چنین آمده : جاویش یا جاووش لغت ترکی است . جمع آن جاویشیه است . در مصر در زمان مما...