کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چانه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چانه کردن
لغتنامه دهخدا
چانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خمیر رابه اندازه ٔ یک نان گلوله کردن . (ناظم الاطباء). چونه کردن (در تداول عامه ). و رجوع به چانه گرفتن شود.
-
واژههای مشابه
-
هرزه چانه
لغتنامه دهخدا
هرزه چانه . [ هََ زَ / زِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پرحرف . یاوه گو. بیهوده گو. (ناظم الاطباء).
-
هم چانه
لغتنامه دهخدا
هم چانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دو کس که با یکدیگر سخن گویند: پرگو همیشه پی هم چانه میگردد. (یادداشت مؤلف ).
-
ده چانه
لغتنامه دهخدا
ده چانه . [ دِه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر. واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری ملایر. سکنه ٔ آن 565 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
بی چانه
لغتنامه دهخدا
بی چانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول ،یک کلام . بی مماسکه . بی چک و چانه . (یادداشت بخط مؤلف ). || که چانه ندارد. رجوع به چانه شود.
-
چانه انداختن
لغتنامه دهخدا
چانه انداختن . [ ن َ / ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) حرکت آخرین که در زنخ محتضر پدید آید. تشنج آخرین شخص محتضردر فک اسفل . آخرین حرکت تشنجی چانه ٔ محتضر. کنایه است از مردن . کنایه است از دم درکشیدن و جان سپردن .
-
چانه سخن
لغتنامه دهخدا
چانه سخن . [ ن َ / ن ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) زنخ زن . چارچارگوی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 370). حرف مفت زن . بیهوده گو.
-
چانه بند
لغتنامه دهخدا
چانه بند. [ ن َ / ن ِ ب َ ] (نف مرکب ) باشماق . زنخ بند. یاشماق . خمار. چیزی از اقسام پارچه ٔ نخی ، پشمی یا ابریشمی که بعض مردان یا زنان چانه را بدان وسیله بندند. چیزی شبیه به یاشماق زنان را. چیزی که غالباً زنان ترک یا بعض زنان ایلاتی بچانه بندند : و...
-
بی چک و چانه
لغتنامه دهخدا
بی چک و چانه . [ چ َ ک ُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) یک کلام . بی چانه . رجوع به بی چانه شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چک و چانه
لغتنامه دهخدا
چک و چانه .[ چ َ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی فک اسفل دهان و چانه ٔ زنخ . (از آنندراج ). فک اسفل زنخ وچانه ٔ ذقن . (غیاث ). پک و پوز. دک و پوز. دک و دهن . لب و لوچه . چک و چیل . مجموع چانه و فک پائین ، چنانکه در تداول عامه گویند: با ...
-
جستوجو در متن
-
اجکار
لغتنامه دهخدا
اجکار. [ اِ ] (ع مص ) ستیزه و الحاح کردن در بیع. (منتهی الارب ). چانه زدن .
-
مماکست
لغتنامه دهخدا
مماکست . [ م ُ ک َ/ ک ِ س َ ] (از ع ، اِمص ) نهایت تأکید و مبالغه به کار بردن . ابرام کردن : شخصی که به مطالبه ٔ اغنام می رفت ... در استرداد و استبدال گوسفند مماکست می رفت . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 48). || چانه زدن . مِکاس . || بخیلی کردن . || تأکید. ...
-
مماکسة
لغتنامه دهخدا
مماکسة. [ م ُ ک َ س َ ] (ع مص ) با کسی بچیزی بخیلی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تشویش کردن در بیع و کم کردن در ثمن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). با کسی در چیزی مِکاس کردن . (تاج المصادر بیهقی ). با کسی مکاس کردن . مکاس . (مصادر ز...