کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چالى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چالی
لغتنامه دهخدا
چالی . (اِ) پرنده ای است بشکل گنجشک که از گنجشکهای معمولی درشت تر و فربه تر است . چولی . || به لهجه گیلکی اردک . (ناظم الاطباء).
-
چالی
لغتنامه دهخدا
چالی . (اِ) گودی . گودال . فرورفتگی . عمق . ژرفا.
-
چالی
لغتنامه دهخدا
چالی . (اِخ ) دهی از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان شاهی که در 2 هزارگزی شمال شیرگاه و کنارشوسه و راه آهن واقع شده ، دامنه ای ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی است 450 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه کسلیان و محصولش برنج ، غلات و نیشکر است و شغل اهالی زراع...
-
چالی
لغتنامه دهخدا
چالی . (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 15 هزارگزی جنوب خاور مراغه و 9 هزارگزی جنوب خاور شوسه مراغه به میاندواب واقع شده ،کوهستانی ، معتدل و مالاریائی است و 111 تن سکنه ترک زبان دارد. آبش از قنوات و محصولش غلات ، چغندر و ...
-
سوخته چالی
لغتنامه دهخدا
سوخته چالی . [ ت َ ] (اِخ ) طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95).
-
چالی سور
لغتنامه دهخدا
چالی سور. (اِخ ) دهی است ازدهستان سرشیوه بخش مریوان شهرستان سنندج که در 34 هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور و 8 هزارگزی شمال خاوری ویله واقع شده ، کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات ، توتون و لبنیات است . شغل اهالی زرا...
-
اله چالی کاردگر
لغتنامه دهخدا
اله چالی کاردگر. [ اَ ل َ گ َ ] (اِخ ) از دیههای بارفروش مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 و ترجمه ٔ همان کتاب ص 157). و رجوع به اﷲچال شود.
-
جستوجو در متن
-
گیلی کران
لغتنامه دهخدا
گیلی کران . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیوه بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 40هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور و 6 هزارگزی شمال خاوری چالی سور. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 150 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ،...
-
اردک
لغتنامه دهخدا
اردک . [ اُ دَ ] (اِ) نوعی از طیور آبی دارای پنجه هائی که توسط غشائی به یکدیگر متصل اند و با نوکی که در جوانب دارای صفائح عرضی است و آن از طیور اهلی است و گوشت آن حلال است . اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان فراوان است . مرغابی ....
-
زنخدان
لغتنامه دهخدا
زنخدان . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) مزیدعلیه زنخ . (بهار عجم )(آنندراج ). چانه . زنخ . ذقن . زیر چانه . (ناظم الاطباء). چانه . (فرهنگ فارسی معین ). همان زنخ مذکور. (شرفنامه ٔ منیری ). در این لفظ دان زائد است . (غیاث ). ذقن .زنخ . چانه . (یادداشت بخط مرحوم...
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. [ گ َ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک را گویند. (جهانگیری ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). به معنی مغاک است که آن را گود و گودال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مغاک و زمین نشیب . (غیاث ). لان . کِریشَک . کُریشَنک . غُفچ . (برهان ). چال . چاله . چال...
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِ) چاله . گودال . مغاک . حفره . گودی . گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد. (برهان ). گودال بود و آن را چاله نیز گویند. گودال و چاه کوچک که چاله گویند. (انجمن آرا). (آنندراج ). گودال ، مانند چاه کم عمق که عموماً...