کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چارپهلو شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چارپهلو شدن
لغتنامه دهخدا
چارپهلو شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چیز بسیار خوردن و بر پشت خوابیدن است . (برهان ) (آنندراج ). بسیار خوردن . سخت سیر شدن . ارتباع . تضلع : آز را کز بدو خلقت جوع کلبی همدم است چارپهلو شد شکم از سفره ٔ یغمای تو. ابن یمین .به خوان نعمت تو ...
-
واژههای مشابه
-
چارپهلو خفتن
لغتنامه دهخدا
چارپهلو خفتن . [ پ َ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از خواب غفلت که هیچ خبر از خویشتن نباشد. (آنندراج ).
-
چارپهلو کردن
لغتنامه دهخدا
چارپهلو کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از چاق و فربه کردن . شکم انباشتن : شکم ز خوان عطای تو چارپهلو کرداگر چه بود گرفتار جوع کلبی آز. ابن یمین .حرص را گر چه بود علت جوع کلبی چارپهلو کند از خوان نوال تو شکم . ابن یمین .زود در گل می نشیند ...
-
خواب چارپهلو
لغتنامه دهخدا
خواب چارپهلو. [ خوا / خا ب ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب چهارپهلو. کنایه از خواب دراز بافراغت . (آنندراج ) : از شبیخون خران سنگش به مینا می خوردباغ کز بادام خواب چارپهلو میزند. ؟ (از آنندراج ).شده خورشید فرش درگه اوکند چون خشت خواب چارپهلو. سل...
-
جستوجو در متن
-
چهارپهلو شدن
لغتنامه دهخدا
چهارپهلو شدن . [ چ َ / چ ِپ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بسیار خوردن و انباشتن شکم . || فربه و تنومند شدن : گربه را شکم از نعمت او چهارپهلو شد. (مرزبان نامه ). || به پشت خوابیدن . || کنایه از فربه و تنومند است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به چارپهلو شود.
-
شکم
لغتنامه دهخدا
شکم . [ ش ِ ک َ ] (اِ) اِشکم . بطن و آن جزء از بدن که روده ها در آن واقع شده اند. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ بطن و گوی و تنور از تشبیهات اوست . (آنندراج ). قسمتی از تنه که بین قفسه ٔ سینه و لگن قرار دارد و شامل قسمت اعظم دستگاه گوارش و قسمتهایی از دستگا...
-
ابوقریش
لغتنامه دهخدا
ابوقریش . [ اَ ق ُ رَ ] (اِخ ) عیسی الصیدلانی . طبیب خاص مهدی خلیفه ٔ عباسی و حظیه ٔ او خیزران . او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبه ٔ طبابت خاصه ٔ خلیفه یافت . و آن چنان بود که خیزران نالان شد و...