کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاروا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چاروا
لغتنامه دهخدا
چاروا. [ چارْ ] (اِ رکب ) چارپا. مرکب سواری . (برهان ) (آنندراج ). مرکب چهار پا اعم از اسب یا الاغ یا اشتر. (لغت محلی شوشتر خطی ) هرحیوان که بر چهارپا رود. حیوان بارکش . ماشیة. مال . اسب . الاغ . قاطر. شتر. مرکب . ستور. بارگی . دایرة؛ چیزی که محاذی آ...
-
واژههای مشابه
-
ابه چاروا
لغتنامه دهخدا
ابه چاروا. [ اُب ْ ب َ چارْ ] (اِخ ) اُبه ای است در صحرای اترک در جنوب شرقی ابّه ٔ موسی خان .
-
جستوجو در متن
-
سروی
لغتنامه دهخدا
سروی . [ س ُ ] (اِ) سرین و کفل مردم و چاروا. (برهان ). رجوع به سرون و سرین شود.
-
ابطاء
لغتنامه دهخدا
ابطاء. [ اِ ] (ع مص ) درنگ کردن .درنگی شدن . آهستگی کردن . پس انداختن کاری را. درنگ آوردن . دیر کردن . دیر آمدن . || کاهل شدن . کاهل ساختن . کاهل چاروا شدن . کاهل شدن چاروا کسی را.
-
ذواربع
لغتنامه دهخدا
ذواربع. [اَ ب َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) چارپا. چاروا. ستور.
-
ابه ٔ موسی خان
لغتنامه دهخدا
ابه ٔ موسی خان . [ اُب ْ ب َ ی ِ سا ] (اِخ ) ابّه ای است بصحرای اترک ، واقع در شمال غربی اُبه ٔ چاروا.
-
اخذاء
لغتنامه دهخدا
اخذاء. [ اِ ] (ع مص ) خوار و رام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مطیع کردن آدمی و رام کردن چاروا.
-
استیاق
لغتنامه دهخدا
استیاق . [ اِ ] (ع مص ) راندن . (تاج المصادر بیهقی ). سوق . (زوزنی ). راندن ، چنانکه چاروا را.
-
اوکار
لغتنامه دهخدا
اوکار. [ اَ ] (اِ) بر وزن و معنی افکار است که جراحت پشت چاروا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || زمین گیر و بجامانده . (برهان ).
-
پاکش
لغتنامه دهخدا
پاکش . [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مرکوب از ستور. مرکوب . مطیة. اولاغ . چاروا. و توسعاً کالسکه و درشکه و اتومبیل و جز آن .
-
گچیان
لغتنامه دهخدا
گچیان . [ گ َ ] (اِخ ) آن را صندوقه نیز گویند. صخره ای است در استرآباد نزدیک آب چاروا و نهر شصت کلا. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 101).
-
مخلج
لغتنامه دهخدا
مخلج . [ م َ ل َ ] (اِ) نام گیاهی است که چون چاروا خورد مست شود. (برهان ) (آنندراج ). یک نوع گیاهی است که چون چارپایان خورند مست شوند. (ناظم الاطباء).
-
ابوزیاد
لغتنامه دهخدا
ابوزیاد. [ اَ ] (ع اِ مرکب ) خر. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). حمار. (المزهر). الاغ . اولاغ . درازگوش . چاروا.