کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چاره کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چاره کردن
لغتنامه دهخدا
چاره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن .در اصلاح امری یا انجام کاری تأمل و تفکر نمودن . درصدد رهایی کسی یا رهانیدن چیزی برآمدن : کنون یک بیک چاره ٔ جان کنیدهمه با من امروزپیمان کنید. فردوسی .بدو گفت بهرام پس چاره کن وزین راز مگشای بر ک...
-
واژههای مشابه
-
چاره ٔ بیچارگان
لغتنامه دهخدا
چاره ٔ بیچارگان . [ رَ / رِ ی ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پناه درماندگان . که بیچارگان از او یاری جویند : چاره ٔ بیچارگان کشور توران توئی کار این بیچاره ساز ای چاره ٔ بیچارگان . سوزنی . || ای چاره ٔ بیچارگان ؛ یعنی ای خدای متعال . خطاب به خد...
-
چاره برانداختن
لغتنامه دهخدا
چاره برانداختن . [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن : یکی چاره باید برانداختن به تزویر مردم خوری ساختن . نظامی (از آنندراج ).|| تدبیر نمودن . (آنندراج ).
-
چاره داشتن
لغتنامه دهخدا
چاره داشتن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) علاج داشتن . درمان داشتن : صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد اشتیاقم قصد جان کرد.حافظ (از آنندراج ).
-
چاره دان
لغتنامه دهخدا
چاره دان . [ رَ / رِ] (نف مرکب ) داننده ٔ چاره . چاره ساز. صاحب تدبیر. و رجوع به چاره ساز شود. || داننده ٔ علاج دردها. معالج . آنکه علاج و درمان دردها داند : تو هرچ اندرین کار دانی بگوی که تو چاره دانی و من چاره جوی . دقیقی .بسا چاره دان کاو بسختی بم...
-
چاره شدن
لغتنامه دهخدا
چاره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) علاج شدن . درمان پذیرفتن . بهبود یافتن . || چاره شدن زخم و درد. کنایه از به شدن زخم و درد (آنندراج ) : زخم دل چاره شد از نکهت آن عقده ٔ زلف زهر این مار کم از مهره ٔ این مار نبود. تأثیر (از آنندراج ).درد دلم چ...
-
چاره شناختن
لغتنامه دهخدا
چاره شناختن . [ رَ ش ِ ت َ] (مص مرکب ) علاج شناختن . درمان دانستن : میشد آن کس که چو او چاره ٔ کارم نشناخت من همی دیدم و از کالبدم جان میرفت .؟ (از آنندراج ).
-
چاره گر
لغتنامه دهخدا
چاره گر. [ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) صاحب تدبیر. مدبر. آنکه در کارها تدبیر و تأمل کند. کسی که بحیلت و تدبیر و تفکر کارها را بسامان رساند: صیرفی ؛ مرد محتال و چاره گر و تصرف کننده در کارها. (منتهی الارب ) : که دانست کاین چاره گر مرد سندسپاه آرد از چین ...
-
چاره اندیش
لغتنامه دهخدا
چاره اندیش . [ رَ / رِ اَ ] (نف مرکب ) محیل . مکار. حیله گر. فسونگر.
-
چاره اندیشی
لغتنامه دهخدا
چاره اندیشی . [ رَ/ رِ اَ ] (حامص مرکب ) احتیال . حیله گری . فسونگری .
-
چاره بردار
لغتنامه دهخدا
چاره بردار. [ رَ / رِ ب َ ] (نف مرکب ) چاره پذیر. علاج پذیر. قابل علاج . و رجوع به چاره پذیر شود.
-
چاره پذیر
لغتنامه دهخدا
چاره پذیر. [ رَ/ رِ پ َ ] (نف مرکب ) چاره بردار. علاج پذیر. خوب شدنی .قابل علاج . چاره پذیرنده . و رجوع به چاره بردار شود.
-
چاره پرداز
لغتنامه دهخدا
چاره پرداز. [ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) چاره گر. علاج گر. کسی که علاج دردی یا اصلاح امری کند : جهان را در این آمدن راز بودکه شاه جهان چاره پرداز بود.نظامی .
-
چاره پژوه
لغتنامه دهخدا
چاره پژوه . [ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) چاره پژوهنده . چاره جو. وسیله جو. جویای تدبیر : سکندر بیامد دلی همچو کوه ز کرده پشیمان و چاره پژوه .فردوسی .