کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیک پیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیک پیک
لغتنامه دهخدا
پیک پیک . (اِ صوت ) حکایت صوت عطسه های پیاپی مزکوم . آواز عطسه ٔ پیاپی زکام زده . صوت عطسه های خرد آواز پی در پی .پیک پیک عطسه کردن ؛ عطسه های پیاپی خرد آواز کردن .
-
جستوجو در متن
-
پیامبر
لغتنامه دهخدا
پیامبر. [ پ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی . رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه . رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود. || قاصد. برید. پیک . پیک خبر رساننده . (شرفنامه ). || پیام آور. رجوع...
-
پیگ
لغتنامه دهخدا
پیگ . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) فیج . پیک (چون معرب آن فیج است با کاف فارسی باید). صاحب آنندراج گوید که پیک با کاف تازی خطاست . رجوع به پیک شود.
-
فیک
لغتنامه دهخدا
فیک . [ ف َ ] (معرب ، اِ) پیک . (آنندراج ). فَیْج .
-
چاپار
لغتنامه دهخدا
چاپار. (ترکی ، اِ) پیک . چپر. برید. پست . قاصد. نامه بر. گسی بنده . و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود. || نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337).
-
فیج
لغتنامه دهخدا
فیج . [ ف َ ] (معرب ، اِ) پیک . (منتهی الارب ). معرب پیک فارسی است . قاصد. (از فرهنگ فارسی معین ).ج ، فیوج . (از اقرب الموارد). || گروه مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فوج شود.
-
پایوند
لغتنامه دهخدا
پایوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) پاوند. پای بند. پایگذار. || پیک پیاده که در هر منزل بداشتندی تا پیک مانده نامه به آسوده دادی و نامه زودتر بجای مقصود رسیدی . رجوع به اسکدار شود.
-
سبک دار
لغتنامه دهخدا
سبک دار. [ س َ ب ُ ] (نف مرکب ) پیک و قاصد. (آنندراج ).
-
تپه سفید
لغتنامه دهخدا
تپه سفید. [ ت َپ ْ پ َ س َ ] (اِخ ) رجوع به پیک خور شود.
-
پستخانه
لغتنامه دهخدا
پستخانه . [ پ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل صدور و ورود نامه ها و بسته های امانات . اداره ای که مراسلات و امانتها را گرفته به مقصد میرساند. اداره ٔ پست . پیک خانه . پیک کده . بریدخانه . بریدکده . چاپارخانه . چپرخانه . چپرچی خانه .
-
تپزی
لغتنامه دهخدا
تپزی . [ ت ُپ ْ پ ُ ] (ص نسبی ) (خال ...) در تداول خال پیک ورق بازی را گویند.
-
پستچی
لغتنامه دهخدا
پستچی . [ پ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیک . برید. فراش . پست . نامه رسان .
-
بقنقومون
لغتنامه دهخدا
بقنقومون . [ ب ِ ن ُ ] (معرب ، اِ) معرب یونانی پیک نوکومون ، سیب زمینی هندی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
حامل خط
لغتنامه دهخدا
حامل خط. [ م ِ ل ِ خ َطط ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) آنکه خط برد. (مهذب الاسماء). برید. پیک .