کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیک و پیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیک و پیک
لغتنامه دهخدا
پیک و پیک . [ ک ُ ] (اِ صوت مرکب ) آواز عطسه های پیاپی کسی که تازه سرما خورده باشد. پیک پیک .
-
جستوجو در متن
-
پستخانه
لغتنامه دهخدا
پستخانه . [ پ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل صدور و ورود نامه ها و بسته های امانات . اداره ای که مراسلات و امانتها را گرفته به مقصد میرساند. اداره ٔ پست . پیک خانه . پیک کده . بریدخانه . بریدکده . چاپارخانه . چپرخانه . چپرچی خانه .
-
چاپار
لغتنامه دهخدا
چاپار. (ترکی ، اِ) پیک . چپر. برید. پست . قاصد. نامه بر. گسی بنده . و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود. || نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337).
-
سبک دار
لغتنامه دهخدا
سبک دار. [ س َ ب ُ ] (نف مرکب ) پیک و قاصد. (آنندراج ).
-
پیامبر
لغتنامه دهخدا
پیامبر. [ پ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی . رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه . رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود. || قاصد. برید. پیک . پیک خبر رساننده . (شرفنامه ). || پیام آور. رجوع...
-
پایوند
لغتنامه دهخدا
پایوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) پاوند. پای بند. پایگذار. || پیک پیاده که در هر منزل بداشتندی تا پیک مانده نامه به آسوده دادی و نامه زودتر بجای مقصود رسیدی . رجوع به اسکدار شود.
-
شمس تبریزی
لغتنامه دهخدا
شمس تبریزی . [ ش َ س ِ ت َ ] (اِخ )محمدبن علی بن ملک داد. ملقب به شمس الدین . عارف معروف (متولد 582 و متوفای پس از 645 هَ . ق .). خاندان وی از مردم تبریز بودند. شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف (سله باف ) تبریزی بود. شمس به گفته ٔ خود جمله ولایتها...
-
یامجیک
لغتنامه دهخدا
یامجیک . (ص ، اِ) یام . (فرهنگ فرنگ از آنندراج ). نامه بر و پیک و قاصد. (ناظم الاطباء). || مالک و صاحب . (فرهنگ فرنگ از آنندراج ). || شجیع و پهلوان . (فرهنگ فرنگ از آنندراج ).
-
خاک و باد
لغتنامه دهخدا
خاک و باد. [ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بنده . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). مطیع. فرمانبردار: فلان خاک و باد تست . || قاصد. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). پیک .
-
راه انجام
لغتنامه دهخدا
راه انجام . [ اَ ] (اِ مرکب ) ره انجام . کنایه از اسب . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). مرکب سواری . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (ازنظام ). اسب و استر و جز آن . (ناظم الاطباء). مرکب . وره ا...
-
رجلی
لغتنامه دهخدا
رجلی . [ رَ ج َ لی ی ] (ع ص نسبی ) قاصد و پیک نیک . (ناظم الاطباء). واحد رَجَلیّون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
متطفل
لغتنامه دهخدا
متطفل . [ م ُ ت َ طَف ْ ف ِ ] (ع ص ) ناخوانده به مهمانی آینده . (آنندراج ). مهمان ناخوانده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تطفل شود.
-
یلچی
لغتنامه دهخدا
یلچی . [ ی ِ / ی ُ ] (ترکی ، اِ) مأخوذ از ترکی ایلچی . (ناظم الاطباء). راهبر و پیک و گذربان .(آنندراج ). و رجوع به ایلچی شود. || گدای راه نشین ، چه یُل در ترکی نام راه ، و چی به معنی دارنده است . (از آنندراج ). رجوع به راه نشین و گدا شود.
-
چارنه
لغتنامه دهخدا
چارنه . [ ن ُه ْ ] (اِ مرکب ) چهارنه . چهار ورق از اوراق بازی که بر روی هر یک نه خال نقش شده . نه خال گشنیز (خاج ) و نه خال پیک (گلابی سیاه ) و نه خال دل (گلابی قرمز). و نه خال خشت .