کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیکربندی بسذرهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذره ای
لغتنامه دهخدا
ذره ای . [ ذَرْ رَ / رِ ] (ص نسبی ) منسوب بِذرَة . || (اِ) یک ذرّه .
-
بسیسة
لغتنامه دهخدا
بسیسة. [ ب َ س َ ](ع مص ) سخن چینی کردن میان مردم و یقال : بس عقاربه ؛ ای ارسل نمائمه و آذاه . (منتهی الارب ). بس ّ. (منتهی الارب ). رجوع به بس ّ شود.
-
ذره
لغتنامه دهخدا
ذره . [ ذَرْ رَ / رِ ] (اِ) هر جزء غبار منتشر در هوا و جز آن . چیزهای نهایت خرد که از روزن پیدا آید چون آفتاب یا روشنی بر وی تابد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نصف از سدس قطمیر است (یعنی دوازده یک ) و بعضی گفته اند که ذرّه را وزنی نباشد چنانچه در ...
-
بس بس
لغتنامه دهخدا
بس بس . [ ب ُ ب ُ / ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان گوسفندان را خوانند و شتران را زجر کنند و ناقه را انس دهند برای دوشیدن شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (اِخ ) (ملا...) شمسی . از پارسی گویان هند است و این رباعی را مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن به نام او ثبت کرده است :ای دل پی یار ناتوانی بس نیست ای دیده ٔ زار خونفشانی بس نیست عمری است که یار رفت و جان با او رفت هان ای تن زار زندگانی بس نیست .جز این ا...
-
حبیب ا
لغتنامه دهخدا
حبیب ا. [ ح َ بُل ْ لاه ] (اِخ )(میرزا...) یکی از شعرای ایران . بیت ذیل از اوست :هر ذره ام بیادت از بس که باصفا شدآیینه های داغم آخر بدن نما شد.(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
بسوس
لغتنامه دهخدا
بسوس . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ای که بی گفتن کلمه ٔ بس بس دوشیدن ندهد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ناقه ای که بی ابساس دوشیدن ندهد. (منتهی الارب ). اشتری که شیر ندهد بی نواختن . (مهذب الاسماء).
-
دورا
لغتنامه دهخدا
دورا. (صوت ) (دور+ الف ) ای بس دور! هیهات .(یادداشت مؤلف ). حاشا. (دهار). رجوع به دور شود.
-
گم زدن
لغتنامه دهخدا
گم زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنهان شدن . (آنندراج ) : سردهانت ذره ای هرگز نشد بر من یقین دل می برد دزدیده او در گوشه ای گم میزند.ویسی (از آنندراج ).
-
عرش اعظم
لغتنامه دهخدا
عرش اعظم . [ ع َ ش ِ اَ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عرش بزرگ . عرش بزرگتر : ای ذره ای از نور تو بر عرش اعظم تافته وز عرش اعظم درگذربر هر دو عالم تافته .عطار.
-
سرجیک
لغتنامه دهخدا
سرجیک . [ س َ ] (اِ) سرهنگ . (لغت فرس اسدی ) : ای بر همه قحبه گان عالم سرجیک . فرالاوی .ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک . عنصری .رجوع به سرجنگ شود.
-
موبمو
لغتنامه دهخدا
موبمو. [ ب ِ ] (ق مرکب ) بیشمار و بی حساب و در کمال دقت .(ناظم الاطباء). || جزء به جزء. به تمام جزئیات . با تمام جزئیات . (یادداشت مؤلف ) : رو توکل کن تو با کسب ای عمو!جهد می کن کسب می کن موبمو. مولوی .چون شنوای است خدا موبموهرچه نیرزد به شنیدن مگو....
-
فرخا
لغتنامه دهخدا
فرخا. [ ف َرْ رُ ] (صوت ) نیکا. مبارکا. خوشا. ای بس فرخ . زهی فرخی . (یادداشت به خط مؤلف ) : کار اگر رنگ و بوی دارد و بس حبذا چین وفرخا فرخار.سنایی .
-
رزقة
لغتنامه دهخدا
رزقة. [ رَ ق َ ] (ع اِ)رزقه . یک بار دادن . ج ، رَزَقات . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به رزقات شود. || حصه و بهره . ج ، رزقات . (ناظم الاطباء) : رزقه ای از دست شاهم بس بوددر جهان این پایگاهم بس بود.عطار.
-
ضعاضع
لغتنامه دهخدا
ضعاضع. [ ض ُ ض ِ ] (اِخ ) کوهکی است بس خرد در کنار ده حدیبیة بمغرب شمنصیر. (معجم البلدان ). کوهچه ای است بس خرد و نزدیک آن کوهی است بزرگ و در آن آب گرد آید. (منتهی الارب ).