کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیکان کش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیکان کش
لغتنامه دهخدا
پیکان کش . [ پ َ / پ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) که پیکان کشد. که پیکان از زخم برآرد. که آهن نوک تیر یا نیزه ٔ نشسته بر اندام به در کند. جراحی که برای علاج قصد برآوردن پیکان از بدن مجروح میکند. (آنندراج ) : ز بس خسته ٔ تیر پیکان نشان شده آبله دست پیکان ...
-
واژههای مشابه
-
غنچه ٔ پیکان
لغتنامه دهخدا
غنچه ٔ پیکان . [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی پیکان است و اضافه ٔ تشبیهی است : در دل ما غنچه ٔ پیکان او گل گل شکفت شاد باشد میهمان گردد چو صاحبخانه گرم .صائب (از آنندراج ).
-
پیکان کندن
لغتنامه دهخدا
پیکان کندن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیکان کشیدن . برآوردن پیکان از ریش : سخت مشتاقیم پیمانی بکُن سخت مجروحیم پیکانی بکَن .سعدی .
-
پیکان رود
لغتنامه دهخدا
پیکان رود. [ پ َ ] (اِخ ) از رودهای بخارا. (نرشخی ، تاریخ بخارا ص 39).
-
پیکان ریز
لغتنامه دهخدا
پیکان ریز. [ پ َ/پ ِ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ پیکان . تیرزن : غمزه پیکان ریز و عاشق محو او مائل بقتل صید ناپیدا و هر سو تیرباران دیده اند.حسین ثنائی .
-
پیکان کمان
لغتنامه دهخدا
پیکان کمان . [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب . ستارگان را نیز گویند.
-
پیکان نشان
لغتنامه دهخدا
پیکان نشان . [ پ َ / پ ِ کان ْ، ن ِ ] (نف مرکب ) نشاننده ٔ پیکان . تیری که پیکان خود درتن مردم نشانده بود. (آنندراج ). || (ن مف مرکب ) پیکان نشانده بر او. دارای پیکان : ز بس خسته ٔ تیر پیکان نشان شده آبله دست پیکان کشان .نظامی .
-
دره پیکان
لغتنامه دهخدا
دره پیکان . [ دَرْ رَ پ َ / پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 106هزارگزی شمال خاوری کهنوج و سرراه مالرو ریگان - کهنوج ، با 130 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
الماس پیکان
لغتنامه دهخدا
الماس پیکان . [ اَ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ پیکان پولادین . (از فهرست ولف ). الماس بمعنی جنسی از فولاد آمده است . رجوع به الماس شود : یکی تیر الماس پیکان خدنگ بچرخ اندرون راندم بیدرنگ .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 195).
-
جستوجو در متن
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشیدن . || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش . (برهان ) (از آنندراج ). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش از چرخ فروکن سرما را سوی بالا کش . مولوی (از آنندراج ...
-
آهن کش
لغتنامه دهخدا
آهن کش . [ هََ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) سنگ آهن ربا. حجر مغناطیس . مغنطیس . مغنیاطیس : که کُهْشان همه سنگ آهن کش است دزی تنگ و ره در میان ناخوش است . اسدی .تو گفتی تنش کوه آهن کش است همان اسبش از باد و از آتش است . اسدی .دل اعدای او سنگ است ل...
-
گزنده
لغتنامه دهخدا
گزنده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنچه بگزد با نیش یا دندان : دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه ٔ چو طاعون زان نان همچو نخجد. منجیک .مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت ز کژدمش به حذر باش کش گزنده دمست . ناصرخسرو.از دور نگه کنی سوی من گویی که یکی ...
-
رادی
لغتنامه دهخدا
رادی . (حامص ) جوانمردی . بخشندگی . سخاوت . (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ) : شاهی که بروز رزم ازرادی زرین نهد او به تیر در پیکان تا کشته ٔ او از آن کفن سازدتا خسته ٔ او از آن کند درمان . رودکی .دگر گفت کز ما چه نیکوتر است که بر دانش بخردان افسر ...