کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیکانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیکانی
لغتنامه دهخدا
پیکانی . [ پ َ / پ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پیکان . || نوعی از لعل و یاقوت و الماس و بعضی فیروزه نوشته اند. (آنندراج ). نوعی از لعل فیروزه .و آنرا لعل پیکانی و فیروزه ٔ پیکانی گویند. (برهان ). جنسی از لعل و قسمی از یاقوت . (غیاث ) : بخون ساده ماند اشک ...
-
واژههای مشابه
-
پیروزه ٔ پیکانی
لغتنامه دهخدا
پیروزه ٔ پیکانی . [ زَ / زِ ی ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً نوعی پیروزه : سپهر حلقه صفت تا بدید خاتم توز بهر دست تو پیروزه ایست پیکانی .نجیب جرفادقانی .
-
لعل پیکانی
لغتنامه دهخدا
لعل پیکانی . [ ل َ ل ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل باشد که بر شکل و هیأت پیکان است . لعلی که آن را به شکل پیکان تراشیده باشند و زنان از آن گوشواره سازند. (غیاث ). لعلی را گویند که به اندام پیکان باشد و از آن گوشواره کنند. (برهان ...
-
لاله ٔ پیکانی
لغتنامه دهخدا
لاله ٔ پیکانی . [ ل َ / ل ِ ی ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نوعی لاله . گل پیکانی . (آنندراج ) : میخورد بسکه بدل بی رخ او باد و بهار [ کذا ]نیست یک گل که مرا لاله ٔ پیکانی نیست . محسن تأثیر.بی رخت در باغ تنها گل به چشمم خار نیست تیر بر دل میخ...
-
الماس پیکانی
لغتنامه دهخدا
الماس پیکانی . [ اَ س ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب وصفی ) ظاهراً نوعی از الماس نوکدار است که بشکل پیکان باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ) : اختیار طالع اختر گناه من نبودآسمانم گفت این الماس پیکانی بگیر .سلیم (از بهار عجم ).
-
جستوجو در متن
-
تیزپیکان
لغتنامه دهخدا
تیزپیکان . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) پیکانی تیز و فرورونده . پیکانی که نیشی سخت باریک دارد. پیکانی که سری تند دارد : غمزش از غمزه تیزپیکان ترخندش از خنده شکرافشان تر. نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
فریخی
لغتنامه دهخدا
فریخی . [ ف ُ رَ ] (ص نسبی ، اِ) پیکانی منسوب به آهنگری فریخ نام . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
طیا
لغتنامه دهخدا
طیا. [ طَ ] (اِ) بلغت یونانی نشادر پیکانی را گویند و آن چیزی است شبیه به نمک . (برهان ) (اختیارات ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ) (آنندراج ).
-
درعیة
لغتنامه دهخدا
درعیة. [ دِ عی ی َ ] (ع اِ) پیکانی که در زره درآید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دَراعی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
پیکان کندن
لغتنامه دهخدا
پیکان کندن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیکان کشیدن . برآوردن پیکان از ریش : سخت مشتاقیم پیمانی بکُن سخت مجروحیم پیکانی بکَن .سعدی .
-
مفلل
لغتنامه دهخدا
مفلل . [ م ُ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) سیف مفلل ؛ شمشیر رخنه شده . (مهذب الاسماء). نصل مفلل ، پیکان شکسته رخنه دار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). نصل مفلل ، پیکانی که به سنگ خورده و شکسته شده باشد. (از اقرب الموارد). || ثغر مفلل ؛ دندان باری...
-
ارته گرس
لغتنامه دهخدا
ارته گرس . [ اَ ت َ گ ِ ] (اِخ ) رئیس کادوسیان . وی در جنگ کونّاکسا که بین کوروش کوچک و برادر وی اردشیر دوم شاهنشاه هخامنشی درگرفت ، بکوروش برخورد و بقول پلوتارک (اردشیر، بند 10) به او چنین گفت : «ای ظالم ترین و دیوانه ترین مردان ، که نام کوروش - بهت...
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . [ پ َ/ پ ِ ] (اِ) نصل . معبله .حداة. یاروج . آهن که بر تیر نهند. آهن سر تیر و نیزه . فلزی نوک دار که بر سر تیر نصب کنند. نوک تیز تیر و نیزه ، مقابل سنان که آهن بن نیزه است : بپوشیده شد چشمه ٔ آفتاب ز پیکانهای درفشان چو آب . دقیقی .بچابکی بر ب...