کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچه باف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیچه باف
لغتنامه دهخدا
پیچه باف . [ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) آنکه پیچه بافد. آنکه روی بند مویینه بافد زنان را. || پیچه . عقاص .
-
واژههای مشابه
-
عشق پیچه
لغتنامه دهخدا
عشق پیچه . [ ع ِ ق ِچ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عشق پیچان که نباتی است . (از غیاث اللغات ). رجوع به عشق پیچان شود.
-
چادر پیچه
لغتنامه دهخدا
چادر پیچه . [ دَ / دُ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چادر، حجاب زنان و پیچه ، نقاب آنان . پیچه . رجوع به پیچه شود.
-
دل پیچه
لغتنامه دهخدا
دل پیچه . [ دِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) ذوسنطاریا، و آن اسهالی باشد با درد امعاء و خون . اسهال با درد امعاء. اسهال با درد. اسهال خونی . پیچ پیچش . پیچاک . زورپیچ . شکم پیچ . سحج . نستاک . سرقدم . (یادداشت مرحوم دهخدا). دل درد. پیچش . زور نشستن به معده ...
-
پیچه زدن
لغتنامه دهخدا
پیچه زدن . [ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) روی بند مویینه بر روی آویختن . در نقاب مویین شدن . روبند زدن . پیچه به رخ آویختن .
-
پیچه بن
لغتنامه دهخدا
پیچه بن . [ چ َ ب ُ ] (اِخ ) نام موضعی به تنکابن مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 107 بخش انگلیسی ).
-
پیچه بند
لغتنامه دهخدا
پیچه بند. [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) عصابه . (صحاح الفرس ). عصابه که زنان بر پیشانی بندند. پیشانی بند. (برهان ). || بندپیچه . رشته ٔ پیشانی بند. رشته ای که بدان پیچه به پیشانی بندند : بپیچد دلم چون ز پیچه بتم گشاید برغم دلم پیچه بند.عسجدی .
-
پیچه سرایی
لغتنامه دهخدا
پیچه سرایی . [ چ َ / چ ِ س َ ] (حامص مرکب ) رمزگویی . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به پیچه شود.
-
پیچه کلا
لغتنامه دهخدا
پیچه کلا. [ چ َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به فرح آباد مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 120 بخش انگلیسی ).
-
پیچه لو
لغتنامه دهخدا
پیچه لو. [ چ َ ] (اِخ ) نام موضعی به کجور مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 108 بخش انگلیسی ).
-
جستوجو در متن
-
گروس
لغتنامه دهخدا
گروس . [ گ ُ ] (اِ) موی پیچه و موی باف زنان . (برهان ) (آنندراج ) : چو آورد چرخ از ستاره سپاه شب قیرگون شد گروس سیاه . اسدی .(در گرشاسب نامه ٔ اسدی چ حبیب یغمایی بصورت «گروس » آمده . رجوع به فهرست آن کتاب ص 491شود). رجوع به کرس شود. || چرک و ریم جامه...
-
کرس
لغتنامه دهخدا
کرس . [ ک ُ رَ ] (اِ) چرک و شوخ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چرک و ریم اندام باشد و بعضی به ضم اول و ثانی دانسته اند. (از برهان ).ریم و چرک بر تن و جامه . (صحاح الفرس ) : سر بتاب از حسد وگفته ٔ پر مکر و فریب برکش از گردنت این جامه ٔ پر کرس و کریب . ناصرخ...
-
شکم
لغتنامه دهخدا
شکم . [ ش ِ ک َ ] (اِ) اِشکم . بطن و آن جزء از بدن که روده ها در آن واقع شده اند. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ بطن و گوی و تنور از تشبیهات اوست . (آنندراج ). قسمتی از تنه که بین قفسه ٔ سینه و لگن قرار دارد و شامل قسمت اعظم دستگاه گوارش و قسمتهایی از دستگا...