کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیَّر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در21 هزارگزی شمال خاوری سرباز و 10 هزارگزی شمال راه مالرو سرباز به زابلی . کوهستانی ، گرمسیر و مالاریائی . دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه محصول آنجا غلات و خرما و ذرت . شغل اهالی زراعت . و راه مال...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. (اِخ ) دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقعدر 75 هزارگزی جنوب خاوری بافت ، سر راه فرعی بافت به اسفندقه . کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و راه فرعی است . (فرهنگ جغراف...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیران : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو [ او ] مرا بکرد جوان . رودکی .شدم پیر بدینسان و تو هم...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. [ ی َ ] (اِ) پدر (در بعض لهجه های فارسی نظیر مازندرانی و سیادهنی و جز آن ). اب : مگذر ز سر عشق که گر درّ یتیمی ماننده ٔ این عشق ترامار و پیر نیست .مولوی .
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. [ ی ِ ] (اِخ ) (سَن ) یکی از اعزه و مقدسین نصاری است و مشهور به القنطره ای . چه از مردم قصبه ٔالقنطره از قصبات اسپانیول است . وی بسال 1499 م . تولد یافته و در سنه ٔ 1563 درگذشته بریاضت و تقوی مشهور است و برخی آثار دینی دارد. (قاموس الاعلام ترکی ...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. [ ی ِ ] (اِخ ) (سَن ) یکی از ائمه ٔ معصوم نصاری و ملقب به زرین کلام . وی از سنه ٔ 433 تا 452 م . سمت اسقفی راونه را داشته و مردی فصیح و بلیغ بوده است و مواعظ واندرزهای مشهور دارد، روز چهارم کانون اول را نصرانیان به احترام او تعطیل کنند. (قاموس ا...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. [ ی ِ ] (اِخ ) پتروس . پطرس . یکی از حواریون است ، برادر آندریاس از اصحاب حضرت عیسی علیه السلام .وی بصید ماهی اشتغال داشته و نام اصلی وی شمعون بوده است ، و آن حضرت ویرا به کفاس که در زبان عبری بمعنی سنگ میباشد، مسمی فرمود، پس رومیان این کلمه را ...
-
گز پیر
لغتنامه دهخدا
گز پیر. [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندر عباس ، واق-ع در 120000گزی جنوب میناب و 3000گزی باختر راه مالرو جاسک به میناب . هوای آن گ-رم و دارای 45ت-ن سکنه است . (از فرهنگ جغرافی-ائی ای-ران ج 8).
-
گنده پیر
لغتنامه دهخدا
گنده پیر. [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب )زن پیر سالخورده را گویند. (برهان ). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج ): جَحَم ، رِش ، جِحمَش ، جُحموش ؛ زن گنده پیر کلانسال ...
-
کلاته پیر
لغتنامه دهخدا
کلاته پیر.[ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کهن پیر
لغتنامه دهخدا
کهن پیر. [ ک ُ هَم ْ / هُم ْ ] (اِ مرکب ) پیرفرتوت و سالخورده . مرد بسیار پیر. (ناظم الاطباء).
-
کنده پیر
لغتنامه دهخدا
کنده پیر. [ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) زن پیر و پیره زال . (ناظم الاطباء). رجوع به گنده پیر و المعرب جوالیقی ص 272 شود.
-
نخل پیر
لغتنامه دهخدا
نخل پیر. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
هفت پیر
لغتنامه دهخدا
هفت پیر. [ هََ ] (اِخ ) اشاره به هفت استاد قرای قرآن است که نافعمدنی ، ابن کثیر مکی ، ابوعمر بصری ، ابن عامر شامی ، عاصم کوفی و حمزه ٔ کوفی و کسائی کوفی باشند. (برهان ).
-
هفت پیر
لغتنامه دهخدا
هفت پیر. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).