کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیمبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیمبری
لغتنامه دهخدا
پیمبری . [ پ َ ی َ / ی ُ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل پیمبر. پیغامبری . رسالت : او را پیمبری دگران را مشعبدی است هرگز مشعبدی نبود چون پیمبری . ادیب صابر.هر چار چار حدّ بنای پیمبری هر چار چار عنصر ارواح اولیا. خاقانی .دو گهر دان پیمبری و کرم زاده از کان کای...
-
جستوجو در متن
-
پیغامبری
لغتنامه دهخدا
پیغامبری . [ پ َ / پ ِ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل پیغامبر. رسالت . رسول . نبوت . پیامبری . پیغمبری . پیمبری . ملأکة. ملأک . (منتهی الارب ).
-
غراب بین
لغتنامه دهخدا
غراب بین . [ غ ُ ب ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غراب البین . رجوع به غراب البین شود : فغان از این غراب بین و وای اوکه در نوا فکندمان نوای او. منوچهری .غراب بین نیست جز پیمبری که مستجاب زود شد دعای او. منوچهری .غراب بین نای زن شده ست از آن سته شدم...
-
خوارزمشاهی
لغتنامه دهخدا
خوارزمشاهی . [ خوا / خا رَ ] (حامص )سمت خوارزمشاه . شغل منتسب به خوارزمشاه : و فرزندی از آن خداوند به خوارزمشاهی برود. (تاریخ بیهقی ). || (ص نسبی ) منسوب به خوارزمشاه : آفاق زیر خاتم خوارزمشاهی است مانا ز تخت یافت نگین پیمبری .خاقانی .
-
ارهاص
لغتنامه دهخدا
ارهاص . [ اِ ] (ع مص ) آماده ٔ چیزی شدن و ایستادن . || ستیهیدن . (منتهی الارب ). || سوده کردن . || سوده گردانیدن سم ستور: ارهصه اﷲ؛ سوده گرداند خدای سم ستوراو را. (منتهی الارب ). || لنگانیدن ستور. (تاج المصادر بیهقی ). || سخت گرفتن بغریم در تقاضا و د...
-
جبر
لغتنامه دهخدا
جبر. [ ] (اِخ ) ابن علی بن عیسی بن الفرج بن صالح مکنی به ابوالبرکات و ملقب به الربعی الزهری . وی یکی از ادیبان فصیح و بلیغ بود. محمدبن عبدالملک همدانی گوید: او در بغداد از وزیران نیابت میکرد و در نویسندگی دست توانائی داشت . او در جوانی دیوانه شد و خو...
-
قاسم ثقفی
لغتنامه دهخدا
قاسم ثقفی . [ س ِم ِ ث َ ق َ ] (اِخ ) ابن امیةبن ابی الصلت . پدرش قبل از بعثت پیغمبر از پیمبری و بعثت یاد میکرد و تا زمان بعثت پیغمبر زنده بود ولی شقاوت بر او مستولی گردیدو اسلام نیاورد، بلکه درباره ٔ اهل بدر با اشعار معروف خود مرثیه گفت و تا هنگام م...
-
پروری
لغتنامه دهخدا
پروری . [ پ َرْ وَ ] (اِ) پرواری . غذا : گر نباشد جاه فرعون و سری از کجا یابد جهنم پروری . مولوی . || (ص نسبی ) پرواری : هفت گاو فربه بس پروری خوردشان آن هفت گاو لاغری . مولوی . || (حامص ) مزید مؤخر که بدنبال بعض اسماء درآیدو به مجموع معنی مصدری یعن...
-
رادمردی
لغتنامه دهخدا
رادمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل رادمرد. کریم طبعی . بخشندگی . جوانمردی . آزادمردی : سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره رادمردی بهشت . دقیقی .رادمردی به دهر دانی چیست با هنرتر ز خلق دانی کیست آنکه با دوستان تواند ساخت وآنکه با دشمنان تواند زیست .ت...
-
اولیا
لغتنامه دهخدا
اولیا. [ اَ ل ِ ] (اِ) اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : آنجا که رزم جویی دیماه دشمنانی وانجا که بزم سازی نوروز اولیایی . فرخی .خواجه ٔ بزرگ و اولیا و حشم برسیدن...
-
ثؤمنیه
لغتنامه دهخدا
ثؤمنیه . [ ث ُءْ م َ نی ی َ ] (اِخ ) گروهی از مُرجئه و از اصحاب ابومعاذ ثومنی میباشند. گویند ایمان عبارت است از معرفت و تصدیق و محبت و اخلاص و اقرار بدانچه پیمبر آخرالزمان از جانب حق تعالی آورده .و ترک کل یا بعض از آنچه پیمبر آورده کفر باشد. و ایمان...
-
مشعبد
لغتنامه دهخدا
مشعبد. [ م ُ ش َ ب ِ ](ع ص ) مولد از اختلاط فارسی با تازی ، شعبده باز. ج ، مشعبدان . (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست . نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند. منجیک .و مشعبدانی که با فرعون ...
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (عدد، ص ، اِ) مخفف «چهار» که به عربی «اربعة» گویند. (برهان ). رجوع به «چهار» شود : دقیقی چار خصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبی ها و زشتی . دقیقی .جهان را ببخشید بر چار بهریکایک همه نامزد کرد شهر. فردوسی .چنین گفت روشندل پارسی که بگذشت سال از برش...
-
براهمة
لغتنامه دهخدا
براهمة. [ ب َ هَِ م َ ] (اِخ ) ج ِ برهمن بحذف حرف خامس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). واحد آن برهمی است و آنان یکی از طبقات مردم هندوستان اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ). هم لایجوزون علی اﷲ بعثةالرسل ؛ بعثت پیمبران را بر خداوند جایز و روا نمیشمارند. (ازم...