کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِ) (از سانسکریت ) قسمتی از دایره .
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِ) فیل .کلثوم . مَرْدی ̍. عرداد. (منتهی الارب ). بر وزن و معنی فیل است . (آنندراج ). رجوع به فیل شود : نیل دهنده تویی بگاه عطیت پیل دمنده بگاه کینه گزاری . رودکی .و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان ) جانوران گوناگونند چون ، پیل و گرگ و طاو...
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِ) تلفظی از پول در لهجه ٔ لری : اگر زاقی کنی زیقی کنی پیل دادم میخورمت .
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِخ ) رابرت . سیاستمدار انگلیسی . متولد در چمبرهل بسال 1788م . وی چندبار نخست وزیر گردید و کاتولیک ها را از قیمومت دولت خارج ساخت و حزب محافظه کار را تشکیل کرد و مالیات را منظم گردانید و بسال 1846 طرح قانونی الغاء حقوق گمرکی گندم را بتصویب مجل...
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِخ ) دروازه یا معبری نزدیک کیلیکیه . (ایران باستان ج 2 ص 1286).
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِخ ) نام شهری بجانب چپ فرات . (ایران باستان ج 2 ص 1008).
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِخ ) نام موضعی به نور مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 111).
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِخ ) نام موضعی حدود اترار. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 532).
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (ص ) (گیلکی : پیله ) بزرگ . || نامی از نامها در گیلان و مازندران : پیل آغا.
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (فرانسوی ، اِ) ظرفی دارای نمک یا اسید یا باز با دو میله ٔ غیرهمجنس (مثبت و منفی ) تولید الکتریسیته را. در اصطلاح فیزیک ، اسبابی که نیروی حاصل از فعل و انفعال شیمیائی را بصورت الکتریسیته ٔ جاری درمی آورد؛ از اقسام آن پیل ولتا، پیل لکلانشه ، پیل ...
-
واژههای مشابه
-
پیل در پیل
لغتنامه دهخدا
پیل در پیل . [ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیلی پس پیلی . فیلی بدنبال فیل دیگر. پیلان بصف . پیلان بسیار : طناب نوبتی یک میل در میل بنوبت بسته بر در پیل در پیل .نظامی .
-
کام پیل
لغتنامه دهخدا
کام پیل . (اِخ ) حاکم نشینی است در کورس به ایالت باستیا که 760 تن سکنه دارد.
-
گنده پیل
لغتنامه دهخدا
گنده پیل . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فیل مغتلم . (صغانی ). پیل بزرگ . || ناقه ٔ سربزرگ . مؤلف قاموس ذیل قندفیل گوید: معرب گنده پیل است ، واینکه شتر را قندفیل گفته اند تشبیهاً به فیل است .
-
گوش پیل
لغتنامه دهخدا
گوش پیل . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوش فیل . اذن فیل . || نامی های دوچشمه را (درالفبا) : و ها از بسیار گونه کنند، های دوچشمه که دو صفر متصاعد بر سر هم باشند آن را گوش پیل خوانند... (راحةالصدور ص 444 فی معرفة اصول الخط).