کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیغام بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیغام داشتن
لغتنامه دهخدا
پیغام داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) داشتن مطلبی تبلیغ را بوسیله ٔ کسی بثالثی : بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی ). || حامل واسطه ٔ سخنی یا مطلبی بودن از کسی برای دیگری .
-
پیغام رسان
لغتنامه دهخدا
پیغام رسان . [ پ َ / پ ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که پیغام رساند. که ادای رسالت کند. که پیغام گزارد : پیغام رسان او دگر بارآورد پیام ناسزاوار.نظامی .
-
پیغام رفتن
لغتنامه دهخدا
پیغام رفتن . [ پ َ / پ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پیغام فرستاده شدن . پیام داده شدن . پیام رفتن : سوی وی دو سه روز قریب شصت پیغام رفت البته اجابت نکرد. (تاریخ بیهقی ).
-
پیغام کاغذی
لغتنامه دهخدا
پیغام کاغذی . [ پ َ / پ ِ م ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند : آمد زمانه ٔ تو چو پیغام کاغذی خوردیم از نشاط می از جام کاغذی .سیدحسین خالص (از آنندراج ).
-
پیغام کردن
لغتنامه دهخدا
پیغام کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیغام فرستادن . پیغام دادن : سوی آن پرستار پیغام کردکه با من گر آیی به یکجای گرد. فردوسی .که مرا عیسی چنین پیغام کردکز همه یاران و خویشان باش فرد. مولوی .- امثال : هرکه را دیده گفته ، هرکه را ندیده پیغام ...
-
پیغام گزاردن
لغتنامه دهخدا
پیغام گزاردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ادای رسالت کردن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن : بوسهل نیک از جای بشد و من پیغام بتمامی بگزاردم . (تاریخ بیهقی ص 47 چ ادیب ). نامه ها را برساند و پیغامه...
-
پیغام دار
لغتنامه دهخدا
پیغام دار. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب )که پیغام دارد. حامل پیغام . پیغام آور : چو آورد پیش سکندر نهادبه پیغام داران زبان برگشاد.نظامی .
-
پیغام گزار
لغتنامه دهخدا
پیغام گزار. [ پ َ /پ ِ گ ُ ] (نف مرکب ) که پیغام گزارد. پیغامبر. پیغمبر. رسول . مبلغ رسالت . پیام گزار. فرستاده : بگزار حق مهرشه ای شه که مه و مهرنزدیک تو از بخت تو پیغام گزاری است . فرخی .پیغام گزار داد پیغام کای طالعتو سنت شده رام . نظامی .در عشق ح...
-
پیغام گزاری
لغتنامه دهخدا
پیغام گزاری . [ پ َ / پ ِ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل پیغام گزار. رسالت .
-
خوش پیغام
لغتنامه دهخدا
خوش پیغام . [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) خوش پیام . آنکه پیغام خوش دارد. حامل پیغام خوب .
-
پیغام و پسغام
لغتنامه دهخدا
پیغام و پسغام . [ پ َ / پ ِ م ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به پیغام شود.
-
واژههای همآوا
-
پیغامبر
لغتنامه دهخدا
پیغامبر. [ پ َ /پ ِ ب َ ] (نف مرکب ) پیامبر. پیمبر. پیغمبر. رسول . نبی . (منتهی الارب ). مرسل . (دهار). وخشور. که رسالت گذارد. آنکه ابلاغ پیام کند عموماً و پیغام خدا رساند خصوصاً. (از آنندراج ) : بوزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت که دینی با خلل ب...
-
جستوجو در متن
-
خط کبک
لغتنامه دهخدا
خط کبک . [ خ َطْطِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوطی که بر پر و بال کبک می باشد و خوانا نیست . (آنندراج ) : خط کبک است بر بال کبوترنامه ٔ رازم ندارد از حجاب عشق پیغام شنیدن ها.ناصر علی (از آنندراج ).