کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیش پاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیش خواستن
لغتنامه دهخدا
پیش خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بحضور خواستن . گفتن که نزدیک آید : ز اندیشه شد شاه را پشت راست فرستاده و درج را پیش خواست . فردوسی .رجوع به پیش شود.
-
پیش خواندن
لغتنامه دهخدا
پیش خواندن . [ خوا / خا دَ] (مص مرکب ) دعوت کردن که نزدیک آید. بحضور طلبیدن .پیش خواستن . بنزدیک خود خواستن . گفتن که نزدیک آید پیش . طلبیدن . احضار کردن . نزدیک طلبیدن : پر اندیشه دل گیو را پیش خواندوزآن خواب چندی سخنها براند. فردوسی .نهاد از بر نام...
-
پیش خوردن
لغتنامه دهخدا
پیش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن قبل از موعد مقرر. || پیشخور کردن .- امثال :امیدبه از پیش خوردن است .
-
پیش دادن
لغتنامه دهخدا
پیش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن . مضموم خواندن . ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی . مضموم نوشتن . || درس را بمعلم پس دادن . درس را روان کرده بر استاد خواندن . پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد. || دادن از قبل .
-
پیش داشتن
لغتنامه دهخدا
پیش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) تقدیم کردن . بحضور بردن . عرض کردن : حاجب بلکاتکین رقعه پیش داشت که خواجه به شبگیر این رقعت فرستاده است . (تاریخ بیهقی ). میکائیل نسخت قصه پیش داشت امیر گفت بستان و بخوان . (تاریخ بیهقی ). گفتند این حکیم اگر بینی آن معج...
-
پیش درآمدن
لغتنامه دهخدا
پیش درآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن مقدم بر... صری . زلجان . استقدام . تقدیم . هداء. فروط. انکلاس . ادرنفاق . ازرف الرجل ؛ پیش درآمد. زلیف ؛ پیش درآمدن در کارزار. اندراع ؛ پیش درآمدن مرد. تغون ؛ پیش درآمدن و شجاعت نمودن در جنگ . (منتهی الارب...
-
پیش دست
لغتنامه دهخدا
پیش دست . [ ش ِ دَ ] (ق مرکب ) مقابل . روبرو. نزدیک . برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی ).
-
پیش دندان
لغتنامه دهخدا
پیش دندان . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان پیش . دندان مقدم بر دیگر دندانها. || طعام اندک که قبل از خوراک خورند. چیزی که نهار بدان شکنند. (غیاث ) : هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون کم است بهر یکی لمحه پیش دندانش . شفائی (از فرهنگ نظام ).|| پیشخورد. (مجموعه ٔ...
-
پیش دویدن
لغتنامه دهخدا
پیش دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دویدن به حضور.به شتاب رفتن . برابر کسی یا به سوی مقابل شتافتن .
-
پیش دیدن
لغتنامه دهخدا
پیش دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دیدن از قبل . || پیش بینی کردن .
-
پیش راندن
لغتنامه دهخدا
پیش راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجلوراندن . حرکت دادن بسوی مقابل . بجانب مقابل روان ساختن . هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان .مولوی .
-
پیش رسیدن
لغتنامه دهخدا
پیش رسیدن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) پیش از دیگری واصل شدن . ملحق گشتن قبل از دیگری . سبقت در وصول داشتن . || از کالی برآمدن و پخته شدن میوه ای زودتر از دیگر میوه های هم صنف خود.
-
پیش رفتن
لغتنامه دهخدا
پیش رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) جلو رفتن . مقابل پس رفتن . حرکت کردن بسوی مقابل . سلوف . زم . (منتهی الارب ) : درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش . فردوسی .از آن پس بجنبید از جای خویش بنزدیک پرده سرا رفت پیش . فردوسی .اینهمه نیش م...
-
پیش روی
لغتنامه دهخدا
پیش روی . [ ش ِ ] (ق مرکب ) مقابل پشت سر. در حضور. پیش رو. جلو : گردان در پیش روی بابزن و گردناساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین . منوچهری .و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان بر آن ساخته ست که سواران بر آن روند. (فارسنامه ...
-
پیش رویه
لغتنامه دهخدا
پیش رویه . [ ی َ / ی ِ] (ق مرکب ) مقابل سپس رویه : قبیل ؛ آنچه پیش رویه فرودآرد ریسنده از ریسمان ، و دبیر، آنچه سپس رویه آرد وقت رشتن . (منتهی الارب ) .