کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیش پاافتاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیش رویه
لغتنامه دهخدا
پیش رویه . [ ی َ / ی ِ] (ق مرکب ) مقابل سپس رویه : قبیل ؛ آنچه پیش رویه فرودآرد ریسنده از ریسمان ، و دبیر، آنچه سپس رویه آرد وقت رشتن . (منتهی الارب ) .
-
پیش زدن
لغتنامه دهخدا
پیش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیش کردن . ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد. باد دادن . افشاندن برنج یا ماش و حبوبات دیگر را در ظرفی تا چیزهای سبک تر چون کاه و غیره در پیش ظرف گرد آیند. نوعی...
-
پیش ستدن
لغتنامه دهخدا
پیش ستدن . [س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) ستدن قبل از فرارسیدن موعد. قبل از زمان مقرر دریافت کردن . گرفتن پیش از فرارسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را.
-
پیش شدن
لغتنامه دهخدا
پیش شدن . [ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیش رفتن . جلو رفتن . بحضور رفتن .تبکیر. تبکر (منتهی الارب ). برابر رفتن : بفرمود تا موبد موبدان بشد پیش با نامور بخردان . فردوسی .این دل مسکین من اسیر هوا شدپیش هزاران هزار گونه بلا شد. معروفی .رقعتی نبشتم بشرح تمام و ...
-
پیش طلبیدن
لغتنامه دهخدا
پیش طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) بحضور طلبیدن . بحضور خواستن . خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
-
پیش فتادن
لغتنامه دهخدا
پیش فتادن . [ ف ُ / ف ِ دَ] (مص مرکب ) پیش افتادن . رجوع به پیش افتادن شود.
-
پیش فراشدن
لغتنامه دهخدا
پیش فراشدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) استقبال . پیشباز رفتن . فراپیش شدن .
-
پیش فرستادن
لغتنامه دهخدا
پیش فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) ارسال داشتن قبل از موعد. فرستادن قبل از زمان معهود و مقرر. دلف ، دلیف . (منتهی الارب ). تسلیف . (تاج المصادر). تقدیم . (منتهی الارب ). || بجلو فرستادن . بمقابله فرستادن . برابر آوردن : که قیصر سپاهی فرستاد پیش ا...
-
پیش فکندن
لغتنامه دهخدا
پیش فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) پیش افکندن . رجوع به پیش افکندن شود.
-
پیش کار
لغتنامه دهخدا
پیش کار. [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برابر شغل . مقابل عمل . حاجب بزرگ امیرعلی قریب ... در پیش کار ایستاده ،کارهای دولتی را راندن گرفت . (تاریخ بیهقی ). || پیش جنگ . بمیدان جنگ . بمعرکه ٔ کارزار: امیر برنشست و پیش کار رفت با نفس عزیز خویش . (تار...
-
پیش کدکان
لغتنامه دهخدا
پیش کدکان . [ ک َ ] (اِخ ) نام محلی بخراسان در هشت فرسنگی بیرجند و بدانجا معدن مس باشد. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 41). اما در فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 9 نام این محل کد کن آمده است و نام بخشی نیز که این محل مرکز آن است کد کن میباشد.
-
پیش کردن
لغتنامه دهخدا
پیش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بجلو انداختن . راندن بجانب مقابل . راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن . بجلو راندن . راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را ...
-
پیش کشیدن
لغتنامه دهخدا
پیش کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بسوی خود کشیدن . نزدیک آوردن . بخود نزدیک کردن . مقابل پس زدن : با دست پس میزد و با پا پیش میکشید. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. || مطرح کردن . عنوان کردن چنانکه مطلبی یا سخنی را. || بزیر افکندن چنانکه سر را. ...
-
پیش کوه
لغتنامه دهخدا
پیش کوه . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل پشت کوه . قسمت قدامی کوه . آن سوی کوه که برابر باشد. || نزدیک کوه و در دامنه ٔ آن .
-
پیش کوهه
لغتنامه دهخدا
پیش کوهه . [ هََ / هََ ] (اِ مرکب ) قادمه ٔ سرج . قاچ زین . قربوس زین . برآمدگی جلوی زین اسب : به پیشکوهه ٔ زین برنهاده ... چو یوغ سوار گشته بر آن مرکبان رهوارم .سوزنی .