کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیش و پس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیش و پس
لغتنامه دهخدا
پیش و پس . [ ش ُ پ َ ] (ق ترکیب عطفی ) امام و وراء. (دهار). جلو و عقب . پشت سر و پیش روی . قدام و خلف : چو شورش در آب آمدی پیش و پس نخوردندی آن آب را هیچکس . نظامی .شب آمد چه شب اژدهائی سیاه فروبست ظلمت پس وپیش راه . نظامی .چنان داشتم ملک را پیش وپس ...
-
واژههای مشابه
-
پیش پیش
لغتنامه دهخدا
پیش پیش . (اِ صوت ) آوازی که بدان گربه را خوانند. کلمه ای که بدان گربه را خوانند. صوتی است خواندن گربه را، مقابل پیشْت ْ [ ش ْ ت ْ ] که برای راندن گربه است .
-
پیش اوفتادن
لغتنامه دهخدا
پیش اوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پیش افتادن شود : هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتداین راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من .امیرخسرو.
-
پیش پا
لغتنامه دهخدا
پیش پا. [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جلوی پا. برابر پا. پیش پای : گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودپیش پائی بچراغ تو ببینم چه شود. حافظ. || قسمت مقدم پا. قسمت قدامی پا. روی پا : از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشدمستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد...
-
پیش تاختن
لغتنامه دهخدا
پیش تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بجلو تاختن . برابر رفتن بشتاب . تاختن قبل از دیگران .
-
پیش چشم
لغتنامه دهخدا
پیش چشم . [ ش ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) قسمت مقدم چشم . مؤق . (منتهی الارب ).
-
پیش خوردن
لغتنامه دهخدا
پیش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن قبل از موعد مقرر. || پیشخور کردن .- امثال :امیدبه از پیش خوردن است .
-
پیش دویدن
لغتنامه دهخدا
پیش دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دویدن به حضور.به شتاب رفتن . برابر کسی یا به سوی مقابل شتافتن .
-
پیش دیدن
لغتنامه دهخدا
پیش دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دیدن از قبل . || پیش بینی کردن .
-
پیش طلبیدن
لغتنامه دهخدا
پیش طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) بحضور طلبیدن . بحضور خواستن . خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
-
پیش فتادن
لغتنامه دهخدا
پیش فتادن . [ ف ُ / ف ِ دَ] (مص مرکب ) پیش افتادن . رجوع به پیش افتادن شود.
-
پیش فراشدن
لغتنامه دهخدا
پیش فراشدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) استقبال . پیشباز رفتن . فراپیش شدن .
-
پیش فکندن
لغتنامه دهخدا
پیش فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) پیش افکندن . رجوع به پیش افکندن شود.
-
پیش کوهه
لغتنامه دهخدا
پیش کوهه . [ هََ / هََ ] (اِ مرکب ) قادمه ٔ سرج . قاچ زین . قربوس زین . برآمدگی جلوی زین اسب : به پیشکوهه ٔ زین برنهاده ... چو یوغ سوار گشته بر آن مرکبان رهوارم .سوزنی .