کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیش از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیش پیش
لغتنامه دهخدا
پیش پیش . (اِ صوت ) آوازی که بدان گربه را خوانند. کلمه ای که بدان گربه را خوانند. صوتی است خواندن گربه را، مقابل پیشْت ْ [ ش ْ ت ْ ] که برای راندن گربه است .
-
پیش آوریدن
لغتنامه دهخدا
پیش آوریدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . برابر آوردن . نزدیک آوردن . به حضور آوردن : یک آهوست خوان را که ناریش پیش چو پیش آوریدی صد آهوش بیش . ابوشکور.یکی شاره سربند پیش آوریدشده تار و پود اندرو ناپدید. فردوسی .رجوع به پیش آوردن شود. || اظهار کر...
-
پیش ایستادن
لغتنامه دهخدا
پیش ایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) برابر ایستادن . مقابل قرار گرفتن . در پیشگاه قرار گرفتن : نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم .ناصرخسرو.
-
پیش بودن
لغتنامه دهخدا
پیش بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقدم بودن . جلو بودن . اقدم بودن . تقدم داشتن . سابق بودن . برتری داشتن . || وجهه ٔ کسی یا چیزی بودن . مقابل و برابر او بودن . منظور نظر او بودن : نیا را همین بود آیین و کیش پرستیدن ایزدی بود پیش . فردوسی .رجوع به پیش در ...
-
پیش چشم
لغتنامه دهخدا
پیش چشم . [ ش ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) قسمت مقدم چشم . مؤق . (منتهی الارب ).
-
پیش خواستن
لغتنامه دهخدا
پیش خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بحضور خواستن . گفتن که نزدیک آید : ز اندیشه شد شاه را پشت راست فرستاده و درج را پیش خواست . فردوسی .رجوع به پیش شود.
-
پیش دست
لغتنامه دهخدا
پیش دست . [ ش ِ دَ ] (ق مرکب ) مقابل . روبرو. نزدیک . برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی ).
-
پیش دویدن
لغتنامه دهخدا
پیش دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دویدن به حضور.به شتاب رفتن . برابر کسی یا به سوی مقابل شتافتن .
-
پیش راندن
لغتنامه دهخدا
پیش راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجلوراندن . حرکت دادن بسوی مقابل . بجانب مقابل روان ساختن . هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان .مولوی .
-
پیش فتادن
لغتنامه دهخدا
پیش فتادن . [ ف ُ / ف ِ دَ] (مص مرکب ) پیش افتادن . رجوع به پیش افتادن شود.
-
پیش فراشدن
لغتنامه دهخدا
پیش فراشدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) استقبال . پیشباز رفتن . فراپیش شدن .
-
پیش فکندن
لغتنامه دهخدا
پیش فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) پیش افکندن . رجوع به پیش افکندن شود.
-
پیش کار
لغتنامه دهخدا
پیش کار. [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برابر شغل . مقابل عمل . حاجب بزرگ امیرعلی قریب ... در پیش کار ایستاده ،کارهای دولتی را راندن گرفت . (تاریخ بیهقی ). || پیش جنگ . بمیدان جنگ . بمعرکه ٔ کارزار: امیر برنشست و پیش کار رفت با نفس عزیز خویش . (تار...
-
پیش کدکان
لغتنامه دهخدا
پیش کدکان . [ ک َ ] (اِخ ) نام محلی بخراسان در هشت فرسنگی بیرجند و بدانجا معدن مس باشد. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 41). اما در فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 9 نام این محل کد کن آمده است و نام بخشی نیز که این محل مرکز آن است کد کن میباشد.
-
پیش کوه
لغتنامه دهخدا
پیش کوه . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل پشت کوه . قسمت قدامی کوه . آن سوی کوه که برابر باشد. || نزدیک کوه و در دامنه ٔ آن .