کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشبرگ 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیش پیش
لغتنامه دهخدا
پیش پیش . (ق مرکب ) جلوجلو. پیشا پیش . تقدم . ترجمه ٔ قدام . و گاهی «از» بر آن داخل کنند و از پیش پیش گویند : زانکه هر مرغی بسوی جنس خویش میپرد او در پس جان پیش پیش . مولوی .شیر را چون دید محو ظلم خویش سوی قوم خود دوید او پیش پیش . مولوی .آنرا که پیر...
-
پیش آهنگ
لغتنامه دهخدا
پیش آهنگ . [ هََ ] (اِخ ) نام موضعی به استرآباد رستاق . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 127 بخش انگلیسی ).
-
پیش بر
لغتنامه دهخدا
پیش بر. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه پیش برد. آنکه قبل از دیگران ببرد. || آنکه پیشتر بعده ٔ معینه برد و بر حریف غلبه کند در قمار. آنکه عده ٔ دست های برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. سه دست پیش بر (در نرد و غیره )، یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر ببرد. آن...
-
پیش پا
لغتنامه دهخدا
پیش پا. (اِ مرکب ) فرش و گلیمی که در دهلیز و یا برابر در اطاق گسترانند.
-
پیش پا
لغتنامه دهخدا
پیش پا. (نف مرکب ) که ازقبل پاید و پاس دارد. که از پیش پاید. پیش پاینده .
-
پیش تخت
لغتنامه دهخدا
پیش تخت . [ ش ِ ت َ ] (اِ مرکب ) برابر تخت . مقابل تخت . برابر سریر.
-
پیش چشم
لغتنامه دهخدا
پیش چشم . [ ش ِ چ َ /چ ِ ] (ق مرکب ) در منظر. در مرأی . برابر دیده .
-
پیش خور
لغتنامه دهخدا
پیش خور. [خُرْ ] (اِخ ) حوزه ٔ میان همدان و ساوه . از بلوکات همدان . عده ٔ قری 34. مساحت 21 فرسنگ ، دارای 3904 تن سکنه . مرکز رزن . حد شمالی آن درجزین و حد شرقی وفس و عاشقلو و حد جنوبی قره چای و غربی بلوک درجزین است .نام یکی از دهستانهای بخش رزن شهرس...
-
پیش دست
لغتنامه دهخدا
پیش دست . [ دَ ] (ص مرکب ) سابق . (شرفنامه ). سبقت گیر. متبادر. مقدم . بادی . سابق در پیشدستی کردن و غالب شدن . (از برهان ). سابق و قوی . (انجمن آرا). سابق وغالب بر چیزی . (آنندراج ). ج ، پیش دستان : بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست ...
-
پیش فروش
لغتنامه دهخدا
پیش فروش . [ف ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 8 هزارگزی شمال قدمگاه . کوهستانی ، معتدل ، دارای 407 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروو کوهستانی صعب العبور است . ...
-
دست پیش
لغتنامه دهخدا
دست پیش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از گدا و سائل .(آنندراج ). || دادخواه . (ناظم الاطباء).
-
پی پیش
لغتنامه دهخدا
پی پیش . [ پ َ پی ] (ص مرکب ) (اصطلاح بازی اطفال ) در مرتبه و نفر دوم در حق بازی کردن . بعد از پیش . پشت ِسَردو (در تداول مردم قزوین ).
-
جستوجو در متن
-
برگ ریزی
لغتنامه دهخدا
برگ ریزی . [ ب َ] (اِ مرکب ) پائیز. خریف . خزان . (از ناظم الاطباء). برگ ریز. برگ ریزان . رجوع به برگ ریز و برگ ریزان شود.
-
برگ گاه
لغتنامه دهخدا
برگ گاه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) جای برگ . منبت برگ بر ساقه . ساق درخت و شاخ . (آنندراج ). ساقه و جوانه ٔ گیاه و محل برگ . (ناظم الاطباء).