کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشانی بلند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیشانی بلند
لغتنامه دهخدا
پیشانی بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) که فاصله ٔ رستنگاه موی سر تا ابروان وی بسیار باشد. که جبهتی گشاده دارد. || خوش اقبال . بخت ور. نیک بخت . نیک طالع. نیک اختر. پیشانی دار.
-
واژههای مشابه
-
گشاده پیشانی
لغتنامه دهخدا
گشاده پیشانی . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که در کار گشاده رو باشد و آنرا پیشانی گشاده نیز نامند. (فرهنگ رشیدی ). || خوش رو. خندان . بشاش : پیکری چون خیال روحانی تازه رویی گشاده پیشانی . نظامی (هفت پیکر ص 73).به حاجتی که روی تازه روی وخندان باش فرو...
-
گره پیشانی
لغتنامه دهخدا
گره پیشانی . [ گ ِ رِه ْ ] (ص مرکب ) کنایه از اخم رو، بیدماغ و این فعل راگره بر جبین زدن و گره در ابرو زدن و کردن و گره برابرو زدن و آوردن و انداختن و گره بر رو زدن و گره گشتن ابرو گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : طلب کردند نافرجام گویی گره پیشانیی آژ...
-
سخت پیشانی
لغتنامه دهخدا
سخت پیشانی . [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که در غایت جرأت و بی باکی باشد. (آنندراج ). شجاعت و دلیری . (مجموعه ٔ مترادفات ص 222). || سمج . مبرم . پررو : جگرم خون شد از پریشانی آه از این جان سخت پیشانی . اوحدی .ببردشیخ را به مهمانی با مریدان سخت پیشانی . اوح...
-
ستاره پیشانی
لغتنامه دهخدا
ستاره پیشانی . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی است از اسب و این را شوم میشمارند. (بهار عجم ). اسبی که در پیشانی دارای علامت بود و آن را از معایب اسب می شمارند. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) دارای عُرّه ٔ بیضا. دارنده ٔ جبهه ٔ درخشان : اگر ببام برآید س...
-
عقاب پیشانی
لغتنامه دهخدا
عقاب پیشانی . [ ع ُ ] (ص مرکب ) با پیشانی پهن و گشاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
غنچه پیشانی
لغتنامه دهخدا
غنچه پیشانی . [ غ ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از بیدماغ و اخمه رو. (آنندراج ). آنکه ابروهای وی درهم و پیچدار باشد. عبوس . (ناظم الاطباء) : در رکاب برق دارد پای حسن نوبهارتا گلی در باغ داری غنچه پیشانی مباش . صائب (از آنندراج ).تازه رویان گلستان غنچ...
-
فراخ پیشانی
لغتنامه دهخدا
فراخ پیشانی . [ ف َ ] (ص مرکب ) اجبه . اجله . (منتهی الارب ). آنکه پیشانی وی فراخ و پهن بود. آنکه پیشانی پهن و گشاد دارد. (یادداشت بخط مؤلف ) : عثمان مردی بود سفیدروی و... و فراخ پیشانی شهلاچشم ... (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). رجوع به فراخ شود.
-
صبح پیشانی
لغتنامه دهخدا
صبح پیشانی . [ ص ُ ] (ص مرکب ) سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است : جهان سیاه کنی بر عدوی چوگان شبه بدان تکاور شبرنگ صبح پیشانی .امیرمعزی .
-
پیشانی داشتن
لغتنامه دهخدا
پیشانی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خوشبخت بودن . اقبال نیکو داشتن . بختور بودن .
-
پیشانی سودن
لغتنامه دهخدا
پیشانی سودن . [ دَ ] (مص مرکب ) سر بر خاک نهادن . || تعظیم کردن . سجده کردن : براه او نخستین گام ما را سجده پیش آمدتو ای حسرت قدم میزن که ما سودیم پیشانی .میرزا بیدل .
-
پیشانی کردن
لغتنامه دهخدا
پیشانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن . بیشرمی نمودن : سپر از غمزه ٔمست تو بیندازد چرخ با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی .نزاری .
-
پیشانی نهادن
لغتنامه دهخدا
پیشانی نهادن . [ نی ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تواضع کردن . سر فرود آوردن : هر که از روی تواضع ننهد پیشانی پیش روی تو، زهی روی و زهی پیشانی .سلمان ساوجی .
-
پیشانی بند
لغتنامه دهخدا
پیشانی بند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) عصابه . پنجه بند. سربند مرصع زنان و آنرا استفان نیز گویند. رجوع به استفان شود. (شعوری ج 1 ص 257).