کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشاب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیشاب کردن
لغتنامه دهخدا
پیشاب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بول کردن . شاشیدن . رجوع به پیشاب ریختن شود.
-
واژههای مشابه
-
پیشاب راه
لغتنامه دهخدا
پیشاب راه . (اِ مرکب ) مجرای بول . (از لغات موضوعه ٔ فرهنگستان ).
-
جستوجو در متن
-
گمیختن
لغتنامه دهخدا
گمیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گمیخ (= گمیز [ هَ م ])+ تن (پسوند مصدری ) پهلوی گومختن (مخلوط کردن )، ایرانی باستان ظاهراً وی میک ، سانسکریت میکش . جزء اول پیشوند است بمعنی بد، ضد و جزء دوم بمعنی آمیختن لغتاً، یعنی بد آمیختن . مخلوط کردن . قاتی کردن ...
-
شاشیدن
لغتنامه دهخدا
شاشیدن . [ دَ ] (مص ) کمیز کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری ). پیشاب کردن . میزیدن . میختن . آب تاختن . پیشاب ریختن . زهراب ریختن . آب انداختن .(در ستوران ). جیش کردن . (در اطفال ). چامیدن . ادرار کردن . شَفشَ...
-
میز
لغتنامه دهخدا
میز. (اِ)اسم از میزیدن یا میختن . شاش و بول . (ناظم الاطباء).آب تاختن بود. (لغت فرس اسدی ). پیشاب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). پیشاب و شاش را گویند و به عربی بول خوانند. (برهان ). بول . آب تاختن یعنی بول کردن را گویند. بول . شاش . ادرار. (یادداشت مؤ...
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزمودن . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کاسد شدن : بارت السوق ؛ کاسد شد بازار و بارت السلعة؛ بواراً کذلک . (منتهی الارب ) (ناظم ...
-
مبال
لغتنامه دهخدا
مبال . [ م َ ] (ع اِ) جای بول یعنی محل پیشاب . (غیاث ) (آنندراج ). طهارت خانه . آبریز. حاجت خانه . مبرز. خلا. آبخانه . مخرج . مذهب . مستراح . کنیف . ادبخانه . طشت خانه . بیرون . سرآب . آبشتنگاه . بیت التخلیه . متوضا. حاجتگاه . غسل خانه . مطهره . طهار...
-
تفسرة
لغتنامه دهخدا
تفسرة. [ ت َ س ِرَ ] (ع مص ) نگاه کردن طبیب بول را تا بمرض پی ببرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بول نگریستن طبیب جهت پی بردن بمرض . (آنندراج ). || (ع اِ) قاروره و بول مریض و علامت مرض . (ناظم الاطباء). آب بیمار که از آن بیماری او...
-
زهرآب
لغتنامه دهخدا
زهرآب . [ زَ ] (اِ مرکب ) زهراب . زهرابه . آب زهرآلوده . (فرهنگ فارسی معین ). آبی که در آن زهر تعبیه بود. (شرفنامه ٔ منیری ). آب زهرآلود. (ناظم الاطباء). آبی ممزوج با زهر. آب آمیخته به زهر. زهر مایع. آب به سم آمیخته . آب مسموم ، که به لب شمشیر و جزآن...
-
دفع
لغتنامه دهخدا
دفع. [ دَ ] (ع مص ) دادن کسی را چیزی . (از منتهی الارب ). تأدیه کردن . (از اقرب الموارد). || راندن کسی را. (از منتهی الارب ). || سپوختن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).داخل کردن چیزی را در چیزی . (از اقرب الموارد). || د...
-
بول
لغتنامه دهخدا
بول . [ ب َ ] (ع اِ) کمیز. ج ، ابوال . (منتهی الارب ). آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود. ج ، ابوال . (از اقرب الموارد). شاش . و فارسیان با لفظ کردن بمعنی شاشیدن استعمال نمایند. (آنندراج ). کمیز و شاش . ج ، ابوال .(مهذب...
-
پروار
لغتنامه دهخدا
پروار. [ پ َرْ ] (ص ) فربه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). سَمین . بشبیون : تو کت این گاوهای پروارندلاغران را مکش که بیکارند. اوحدی .مرغ گوید به شبان تو گذارنده ٔ خلق ز تو کرده ست ز تن قسمت پروار مرا (کذا).منطقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || ...