کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیسه موی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیسه موی
لغتنامه دهخدا
پیسه موی . [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) دوموی . دارای موی سپید و سیاه . جوگندمی . اشمط. شمطاء. (زمخشری ).
-
واژههای مشابه
-
کلاغ پیسه
لغتنامه دهخدا
کلاغ پیسه . [ ک َ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) غراب . کلاغ که رنگ سیاه و سپید دارد، کلاچه . کلاژه . قالنجه . زاغی . زاغچه . کلاغی که قسمی از پرهای آن سفید و قسمی سیاه است . غراب ابقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عقعق . عکه . کشکرک . (فرهنگ فارسی معین ). ز...
-
پیسه شدن
لغتنامه دهخدا
پیسه شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اَبلق و دورنگ شدن . ابلق گردیدن . پیس شدن .
-
پیسه کردن
لغتنامه دهخدا
پیسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ابلق کردن . دورنگ ساختن . بدو رنگ کردن . پیس کردن : رایت دولت چنان فراخت که ابری پیسه ندانست کردسایه ٔ آنرا. ابوالفرج رومی .عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجزامکان پیسه کردن آن نیست در شمار.انوری .
-
پیسه گاه
لغتنامه دهخدا
پیسه گاه . [ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن . واقع در 23هزارگزی شمال باختری صومعه سرا. کنار شوسه ٔصومعه سرا به سیدشرفشاه . جلگه ، معتدل ، مرطوب . دارای 263 تن سکنه . گیلکی زبان . آب آن از رودخانه ٔ شاندرمن .محصول آن بر...
-
رسن پیسه
لغتنامه دهخدا
رسن پیسه . [ رَ سَم ْ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) پیسه رسن . رسن دو یا چند رنگ . ابرق . (یادداشت مؤلف ) : بادِ سِحری چو بر دمم ز دهن مارپیسه کنم ز پیسه رسن .نظامی .
-
زاغ پیسه
لغتنامه دهخدا
زاغ پیسه . [ غ ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ دورنگ . (فرهنگ شعوری ). نام این پرنده در زبان فارسی کلاغ زاغی ، زاغی ، زاغچه ، مستکری ، کلاغ ، پیسه ، کچله ، قژله ، قچل ، کلاژه عکر و عقعق است و دو نام اخیر در فرهنگهای عربی مضبوط است . (نامهای...
-
سیه پیسه
لغتنامه دهخدا
سیه پیسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد : این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
غروانی
لغتنامه دهخدا
غروانی . [ ] (ع اِ) بیرونی در الجماهر آن را نوعی از جزع (شبه پیسه ٔ یمانی ) می داند که رنگهای آن مشوش است و هریک از آن دارای عرض و وسعتی است و به صورت قطعه هائی بزرگ پیدا شود که ظرفهایی از آن میسازند مانند باطیه ٔ مخروطه که به قول «گندی » گنجایش سی و...
-
زاغ
لغتنامه دهخدا
زاغ . (اِ) مرغی باشد که بعربی غراب گویند و آن سیاه میباشد و منقار سرخی دارد. (برهان قاطع). غراب .(منتهی الارب ). بر شکل کلاغ کوچک بود که هیچ جای او سفید نباشد و پایهای او سرخ باشد. (صحاح الفرس ). مرغی سیاه که منقار سرخ دارد و در چشم او دائره ای سفید ...
-
جزع
لغتنامه دهخدا
جزع . [ ج َ ] (ع اِ) مهره ٔ یمانی که در او سفید و سیاه باشد. (از متن اللغة). شبه پیسه ٔ یمانی که چشم را در سپیدی وسیاهی به وی تشبیه دهند و اگر آن را در انگشتری کرده بپوشند مورث اندوه و خوابهای پریشان بیمناک و باعث مخاصمت با مردمان است و اگر بر آن موی...
-
ملمع
لغتنامه دهخدا
ملمع. [ م ُ ل َم ْ م َ ] (ع ص ) اسب ابرش و چپار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسب و جز آن که در بدنش خالها و لکه هایی مخالف رنگ اصلی بدن آن باشد. (از اقرب الموارد). || روشن کرده شده و درخشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :...
-
غراب
لغتنامه دهخدا
غراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرابین (ج ِ غِربان ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : «امر النبی (ص ) بقتل الغراب ،...