کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیروز گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیروز گشتن
لغتنامه دهخدا
پیروز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز گردیدن .- پیروز گشتن بر کسی ؛ غلبه کردن بر او : چو پیروز گشتی تو بر ساوه شاه بر آن برنهادند یکسر سپاه . فردوسی .که بهرام بر ساوه پیروز گشت برزم اندرون گیتی افروز گشت .فردوسی...
-
واژههای مشابه
-
پیروز کردن
لغتنامه دهخدا
پیروز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِفازه . (زوزنی ). مظفر ساختن . فیروزی دادن . غالب گردانیدن . فاتح ساختن : مرا گر جهاندار پیروز کردشب تیره بر بخت من روز کرد. فردوسی .شبان سیه تیره مان روز کردکه مان بر همه کام پیروز کرد. فردوسی .مرا گر جهاندار پیرو...
-
پیروز مشرقی
لغتنامه دهخدا
پیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ ] (اِخ ) نام شاعری ایرانی بعهد باستان . در لغت نامه ٔ اسدی قطعه ٔ ذیل از او برای کلمه ٔ شایورد،بمعنی هاله و طوق و خرمن ماه شاهد است : بخط و آن دُر دندانش بنگرکه همواره مرا دارند در تاب یکی همچون پرن بر اوج خورشیدیکی چون شایو...
-
رام پیروز
لغتنامه دهخدا
رام پیروز. (اِخ ) نام شهری بناکرده ٔ فیروز پسر یزدگرد پادشاه ساسانی در سرزمین هند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 71).
-
طالع پیروز
لغتنامه دهخدا
طالع پیروز. [ ل ِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ) رجوع به طالع فیروز شود.
-
اشتاد پیروز
لغتنامه دهخدا
اشتاد پیروز. [ اَ دِ ] (اِخ ) نام پسر فیروز که یکی از نجبای ایران بود و در جنگ خسرو پرویز با بهرام چوبینه ، سالاری از سپاهیان وی بشمار میرفت : فرخزاد و چون خسرو سرفرازچو اشتاد پیروز دشمن گداز. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2781).و رجوع به «ولف » شود.
-
بادان پیروز
لغتنامه دهخدا
بادان پیروز. (اِخ ) باذان پیروز. بادان فیروز. نام شهر اردبیل است و چون فیروز آن شهر را بنا کرد باین نام موسوم ساخت چه بادان بمعنی آبادان است . (برهان ). نام اردبیل شهر مشهور آذربایجان که فیروز یکی از پادشاهان باستانی ایران بنا کرده است . (معجم البلدا...
-
شاه رام پیروز
لغتنامه دهخدا
شاه رام پیروز. (اِخ ) (شهر...) نام شهری است که کسری پس از آنکه قوم موسوم به چول را سرکوب کرد و فقط هشتاد نفر که از بهترین مردان جنگی آن قوم بودند باقی گذاشت ، آنان را بشهر شاه رام پیروز انتقال داد. (ایران در زمان ساسانیان ص 392).
-
جستوجو در متن
-
کامروا شدن
لغتنامه دهخدا
کامروا شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروز گشتن . متمتع شدن . برخوردار گردیدن . و رجوع به کامروا و کامروا گشتن شود.
-
فیروز گشتن
لغتنامه دهخدا
فیروز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فیروز شدن . پیروزشدن . پیروز گشتن . غالب شدن . ظفر یافتن : چو یارش رای فرخ روز گشتی زمانه فرخ و فیروز گشتی .نظامی .
-
فیروز آمدن
لغتنامه دهخدا
فیروز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). پیروز شدن . رجوع به فیروز شدن و فیروز گشتن شود.
-
چیربخت گشتن
لغتنامه دهخدا
چیربخت گشتن . [ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروزبخت شدن . خوشبخت شدن . پیروز شدن . غالب و فاتح آمدن : سه روز این چنین بود پیکار سخت نگشت از دلیران یکی چیربخت .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
کامروا کردن
لغتنامه دهخدا
کامروا کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهره مند و برخوردار کردن . پیروز و چیره ساختن . رجوع به کامروا و کامروا شدن و کامروا گشتن شود.