کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیروزی رسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیروزی رسان
لغتنامه دهخدا
پیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) رساننده ٔ پیروزی . مُبلّغ و مُبَشّر فتح : رنگ جبریلست تیغش را که عقل وحی پیروزی رسان می خواندش .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
پیروزی بخشیدن
لغتنامه دهخدا
پیروزی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اظفار. تظفیر. پیروزی دادن .
-
پیروزی دادن
لغتنامه دهخدا
پیروزی دادن . [ دَ] (مص مرکب ) اظفار. تظفیر. مظفر ساختن . ظفر دادن .
-
پیروزی یافتن
لغتنامه دهخدا
پیروزی یافتن . [ ت َ ](مص مرکب ) مظفر شدن . فاتح شدن . ظفر یافتن . فلج . افلاح . ایراب . فوز. (تاج المصادر). رجوع به یافتن شود.
-
پیروزی مند
لغتنامه دهخدا
پیروزی مند. [ م َ ] (ص مرکب ) صاحب پیروزی .
-
باغ پیروزی
لغتنامه دهخدا
باغ پیروزی .[ غ ِ ] (اِخ ) باغی به غزنین که محل نشاط و شراب و هم چنین انجام تشریفات رسمی زمان غزنویان ، خصوصاً سلطان مسعود غزنوی بوده است . مقبره ٔ سلطان محمود نیز برطبق وصیت خودش در آن باغ است : و نماز خفتن آن پادشاه را [ محمود را ] بباغ پیروزی دفن ...
-
جستوجو در متن
-
فیروزی رسان
لغتنامه دهخدا
فیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیروزی رسان . (فرهنگ فارسی معین ). رساننده ٔ پیروزی . آنکه سبب پیروزی شود.
-
ملک انگیز
لغتنامه دهخدا
ملک انگیز. [ م ُ اَ ] (نف مرکب ) ملک آور. پیروزی رسان . ملک رسان : به پیروزی ّ و بهروزی همی زی با دل افروزی به دولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.منوچهری .
-
بخت آویز
لغتنامه دهخدا
بخت آویز. [ ب َ ] (نف مرکب )بخت آویزنده . بخت رسان . طالعآور. طالعانگیز. که بخت بدو آویخته باشد. قرین بخت . مقارن اقبال : به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.منوچهری .
-
فزون
لغتنامه دهخدا
فزون . [ ف ُ ] (ص ، ق ) افزون . (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). زیاد. علاوه . بیش : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند ز سالی فزون تر پرستو. رودکی .میلفنج دشمن که دشمن یکی فزون است و دوست ار هزار اندکی . رودکی .ز بالا فزون است ریشش رشی تنیده در او خانه صد...
-
شادی
لغتنامه دهخدا
شادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ . مقابل تیمار. کروز. کروژ : ...