کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیروزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیروزی
لغتنامه دهخدا
پیروزی . (اِخ ) نام شاعری . و در ترجمان البلاغه ٔ محمودبن عمر راذویانی از او این بیت آمده است : مگر غیب و عیب است کایزد ندادت دگر هرچه بایست دانی و داری .و چون ترجمان البلاغه از قرن پنجم هجریست . علیهذا زمان زندگی این شاعر قرن پنجم یا قبل از آن خواهد...
-
پیروزی
لغتنامه دهخدا
پیروزی . (حامص ) بر وزن و معنی فیروزی ، که ظفرو نصرت یافتن بر اعدا باشد. (برهان ). فرهی بر اعدا که بتازیش ظفر خوانند. (شرفنامه ). فلج . رشاد. نجح . نجاح . (منتهی الارب ). فوز. مفاز. ظفر. فلاح . نصرت . نصر.غلبه . فتح . کامروائی . کامیابی . توفیق . برآ...
-
واژههای مشابه
-
پیروزی بخشیدن
لغتنامه دهخدا
پیروزی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اظفار. تظفیر. پیروزی دادن .
-
پیروزی دادن
لغتنامه دهخدا
پیروزی دادن . [ دَ] (مص مرکب ) اظفار. تظفیر. مظفر ساختن . ظفر دادن .
-
پیروزی یافتن
لغتنامه دهخدا
پیروزی یافتن . [ ت َ ](مص مرکب ) مظفر شدن . فاتح شدن . ظفر یافتن . فلج . افلاح . ایراب . فوز. (تاج المصادر). رجوع به یافتن شود.
-
پیروزی رسان
لغتنامه دهخدا
پیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) رساننده ٔ پیروزی . مُبلّغ و مُبَشّر فتح : رنگ جبریلست تیغش را که عقل وحی پیروزی رسان می خواندش .خاقانی .
-
پیروزی مند
لغتنامه دهخدا
پیروزی مند. [ م َ ] (ص مرکب ) صاحب پیروزی .
-
باغ پیروزی
لغتنامه دهخدا
باغ پیروزی .[ غ ِ ] (اِخ ) باغی به غزنین که محل نشاط و شراب و هم چنین انجام تشریفات رسمی زمان غزنویان ، خصوصاً سلطان مسعود غزنوی بوده است . مقبره ٔ سلطان محمود نیز برطبق وصیت خودش در آن باغ است : و نماز خفتن آن پادشاه را [ محمود را ] بباغ پیروزی دفن ...
-
جستوجو در متن
-
فیروزی رسان
لغتنامه دهخدا
فیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیروزی رسان . (فرهنگ فارسی معین ). رساننده ٔ پیروزی . آنکه سبب پیروزی شود.
-
فیروزی مند
لغتنامه دهخدا
فیروزی مند. [ م َ ] (ص مرکب ) پیروزی مند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب پیروزی . فیروزمند. رجوع به فیروزمند شود.
-
پیرزی
لغتنامه دهخدا
پیرزی . [ رُ ] (حامص ) مخفف پیروزی .
-
تخت گیری
لغتنامه دهخدا
تخت گیری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) تخت گرفتن . پیروزی یافتن بر پادشاهی . عمل تخت گیر. پیروزی بر سلطانی : جمشید یکم به تخت گیری خورشید دوم به بی نظیری .نظامی .
-
فیروزحال
لغتنامه دهخدا
فیروزحال . (ص مرکب ) پیروزحال . (فرهنگ فارسی معین ). که حال او حکایت از پیروزی کند.