کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیروزمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیروزمند
لغتنامه دهخدا
پیروزمند. [ م َ ] (ص مرکب ) فیروزمند. مظفر. باپیروزی . منصور. فاتح . برمُراد. کامیاب : بنوعی دلم گشت پیروزمندکزآن گونه دیوی درآمد ببند.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ف َ ] (ع ص ) خراشیده شده با ناخن . || پیروزمند گردانیده شده . (ناظم الاطباء).
-
کامگار کردن
لغتنامه دهخدا
کامگار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروزمند کردن . غالب و چیره ساختن . مسلط کردن : چه کردن زبان بر بدی کامگارچه در آستین داشتن گرزه مار.اسدی .
-
پیروزور
لغتنامه دهخدا
پیروزور. [ روزْ وَ ] (ص مرکب ) پیروزمند. مظفر : همی گفت این سخن پیروزور شاه دو چشمش دیده بان گشته سوی راه .فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
-
مظفور
لغتنامه دهخدا
مظفور. [ م َ ] (ع ص ) مردی که در چشم او ناخنه باشد. (منتهی الارب ). مبتلا به ظفره و ناخنک چشم . || آنکه بر وی پیروزمند شده باشند. || گم شده ای که پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء).
-
نصرت آیت
لغتنامه دهخدا
نصرت آیت . [ ن ُ رَ ی َ ] (ص مرکب ) مظفر. ظفرآیت . پیروزی نشان . پیروزمند. نصرت اثر. منصور : ذکر نهضت رایت نصرت آیت . (حبیب السیر ج 2 ص 352).
-
نصرت انتساب
لغتنامه دهخدا
نصرت انتساب . [ ن ُ رَ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) منسوب به فتح و نصرت . مظفر. پیروز. پیروزمند : پای مبارک در رکاب نصرت انتساب آورده . (حبیب السیر ص 125).
-
نصرت یاب
لغتنامه دهخدا
نصرت یاب . [ ن ُ رَت ْ ] (نف مرکب ) که پیروزی یابد. که فتح و ظفر نصیبش شود. پیروزمند : علی دلی که به ملک یزیدیان قلمش همان کند که به دین ذوالفقار نصرت یاب .خاقانی .
-
صبح لوا
لغتنامه دهخدا
صبح لوا. [ ص ُ ل ِ ] (ص مرکب ) درخشان درفش . پیروزمند. ظفرمآب : هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام گر ستاره سپه و صبح لوائید همه .خاقانی .
-
باکام
لغتنامه دهخدا
باکام . (ص مرکب ) (از با+ کام ) برمراد. بامراد. پیروز. فیروز. کامیاب . فیروزمند. پیروزمند. مظفر : چو آگاهی آمد ز دانا بشاه که باکام و با شادی آمد ز راه . فردوسی .و بهرام با مالهای بسیار بازگشت پیروز و باکام [ از هند ]. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82). و...
-
ناجح
لغتنامه دهخدا
ناجح . [ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از نجح . رجوع به نجح شود. || کار سهل و آسان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || مرد پیروز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد پیروزمند. (ناظم الاطباء). || سیر سریع. (ناظم الاطباء). الشدید من السیر.(اقرب الموارد). سیرسخت . (آنن...
-
نصرت شعار
لغتنامه دهخدا
نصرت شعار. [ ن ُ رَ ش ِ ] (ص مرکب ) نصرت آیت . نصرت اثر. ظفرنمون . پیروزی قرین . مظفر. منصور. پیروزمند : قبه ٔ زرنگار چتر نصرت شعارش منور عرصه ٔ سپهر. (حبیب السیر جزو 4 ج 3 ص 322). در ظل رایت نصرت شعار مجتمع گشتند. (حبیب السیر ج 4 ص 124).
-
جوهر
لغتنامه دهخدا
جوهر. [ ج َ هََ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ رومی ، مکنی به ابوالحسن و معروف به کاتب رومی . از سرداران پیروزمند و از موالی المعز عبیدی (صاحب افریقیه ) و بانی جامع قاهره است و آنرا به وی نسبت میدهند. او بسال 381 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 198...
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن فلاح کتامی مکنی به ابوعلی (متوفی 360 هَ . ق .) یکی از فرماندهان سپاهی معز عبیدی فرمانروای افریقا و مردی دلیر و پیروزمند بود. معز وی را همراه جوهر یکی دیگر از فرماندهان برای گشودن مصر فرستاد و آن دو به آن سرزمین درآمدند وج...