کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیرادندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیرا
لغتنامه دهخدا
پیرا. (نف مرخم ) صفت فاعلی دائمی از پیراستن . مخفف پیراینده . پیراینده . که پیراید. یعنی کم کننده از چیزی برای زینت . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده و آن کسی است که چیزی را کم کند بواسطه ٔ خوش آیندگی همچون دلاک و سرتراش که موی زیادتی را ب...
-
پیرا
لغتنامه دهخدا
پیرا. [ پیرْ را ] (اِخ ) نام موضعی در جزیره ٔ لس بس از توابع یونان . مم نن سردار داریوش سوم این موضع را تسخیر کرده . (ایران باستان ج 2 ص 1281).
-
پیرا
لغتنامه دهخدا
پیرا. [ پیرْ را ] (اِخ ) نام دختر اپی میته و پاندور، زن دکالیون . رجوع به دکالیون شود.
-
دندان
لغتنامه دهخدا
دندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سل...
-
کلک پیرا
لغتنامه دهخدا
کلک پیرا. [ ک ِ ] (نف مرکب ) ظاهر آن است که عبارت از نویسنده باشد لیکن از بیت ملاطغرا بمعنی کلک فروش مستفاد می شود. (آنندراج ). کاتب و نویسنده و خوشنویس و قلم فروش . (ناظم الاطباء) : اگر کلک پیرا نمی شد پدیدعطارد قلم از کجا می خرید.ملاطغرا (از آنندرا...
-
گل پیرا
لغتنامه دهخدا
گل پیرا. [ گ ُ ] (نف مرکب ) (از: گل + پیرا، پیراینده ) پیرایش دهنده ٔ گل . آنکه گل را بپیراید. رجوع به پیراستن شود.
-
کهنه پیرا
لغتنامه دهخدا
کهنه پیرا. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) که جامه های کهن را مرمت کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کهنه پیرایان صنع ازبهر نوعهدان باغ رزمه ها از کارگاه روم و ششتر کرده اند.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 106، از یادداشت ایضاً).
-
نخل پیرا
لغتنامه دهخدا
نخل پیرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) که نخل خرما را بپیراید و مواظبت کند. || نخلبند. رجوع به نخلبند شود.
-
نقش پیرا
لغتنامه دهخدا
نقش پیرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) نقش زدا : شیده نامی به روشنی چون شیدنقش پیرای هر سیاه و سپید.نظامی .
-
آدم پیرا
لغتنامه دهخدا
آدم پیرا. [ دَ ] (اِخ ) مصوِّر. نامی از نامهای خدای تعالی . || (نف مرکب ) مرشد کامل و مکمل . (برهان ).
-
آیینه پیرا
لغتنامه دهخدا
آیینه پیرا. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آیینه افروز.
-
پیش پیرا
لغتنامه دهخدا
پیش پیرا. (نف مرکب ) پیراینده از قبل . کنایه از آرایش دهنده ٔ زمان پیش . و در شعر نظامی مراد فردوسی طوسی است . (آنندراج ) : کجا پیش پیرای پیر کهن غلط رانده بود از درستی سخن .نظامی .
-
دست پیرا
لغتنامه دهخدا
دست پیرا. [دَ ] (ن مف مرکب ) پیراییده با دست . پیراسته با دست . پرداخته . به دست صیقلی شده . براق . زدوده : که چون آهن دست پیرای توپذیرای صورت شد از رای تو.نظامی .
-
شاخ پیرا
لغتنامه دهخدا
شاخ پیرا. (نف مرکب ) صفت فاعلی ازشاخ پیراستن . رجوع به شاخ پیراستن شود : چشمه پنهان در حجاب و بر درخت دست دولت شاخ پیرا دیده ام .خاقانی .
-
نادره پیرا
لغتنامه دهخدا
نادره پیرا. [ دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ سرگذشتها و اتفاقات . (ناظم الاطباء).