کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیخست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیخست
لغتنامه دهخدا
پیخست . [ پ َ / پ ِ خ َ / خ ُ ] (ن مف مرکب ) چیزی که در زیر پای نرم شده باشد. (برهان ). هرچیز که زیر پا گرفته لگدکوب کنند. لگدکوب . لگدمال . پی سپر : چنان بنیاد ظلم از کشور خویش بفرمان الهی کرد پیخست ... عنصری .دیواری که بیخ آنرا کنده باشند. (برهان )...
-
جستوجو در متن
-
پیخس
لغتنامه دهخدا
پیخس . [ پ َ / پ ِ خ َ ] (اِ مص مرکب ) گمان بردن و از روی گمان فهمیدن و راه بچیزی بردن . (برهان ) (جهانگیری ). پیخست .
-
بیخست
لغتنامه دهخدا
بیخست . [ ب َ / ب ِ خ َ / خ ُ ] (ن مف مرخم ) بیخشت . پیخست . بی خوشت . از بن برکنده بود بیکبارگی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (یادداشت بخط مؤلف ) : اف ز چونین حقیر بی هنر از عقل جان ز تن آن خسیس بادا بیخست . غیاثی (یادداشت بخط مؤلف ).رجوع به پیخست شود.
-
پیخشت
لغتنامه دهخدا
پیخشت . [ پ َ / پ ِ خ ُ ] (ص مرکب ) از بن کنده بود بیکبارگی . (لغت فرس اسدی ). چوب و چیزی که بیکبار از بیخ برکنده باشد : چندان گرداندش که از پی دانگی با پدر و مادر و نبیره زند مشت اُف ّ ز چونین حقیر بی هنر و عقل جان ز تن آن خسیس بادا پیخشت . غیاثی (ا...
-
بیخشت
لغتنامه دهخدا
بیخشت . [ ب َ / ب ِ خ َ /خ ُ ] (ن مف مرخم ) از بیخ برکنده . در نفرین گویند «بیخشت و برکنده باد». (از فرهنگ اسدی پاول هورن . یادداشت بخط مؤلف ). هرچیز که آن را از بیخ برکنده باشند مانند درخت و امثال آن و بجای شین نقطه دار سین بی نقطه هم آمده است . (ب...
-
پیخسته
لغتنامه دهخدا
پیخسته . [ پ َ / پ ِ خ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پیخستن . لگدمال شده . پاسپرشده . پی سپرده . لگدکوب . پامال . پایمال . خسته شده به پی . پای خست . پای کوب شده . زیر لگد مضمحل گردیده . در زیر پای نرم شده . (برهان ) : من مانده بخانه در پی...
-
خسیس
لغتنامه دهخدا
خسیس . [ خ َ ] (ع ص ) ناکس . فرومایه . (دهار) (زمحشری ) (منتهی الارب ). لئیم . دون همت . پست . بدسرشت . سبک مایه . حقیر. (ناظم الاطباء). رذل . دنی . حقیر. دون . دنیه . ضد شریف . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خِساس . اَخِسّاء : سه حاکمکند اینجا یکباره همه...
-
بقا
لغتنامه دهخدا
بقا. [ ب َ ] (ع اِمص ) زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). ماندن در جهان . ضد فنا. (آنندراج ). باقی ماندن . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی ). بماندن . (مؤید الفضلاء). عمر و رجوع به بقاء شود : در دار فنا اهل...
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (ص ، ق ) زیادتی و افزونی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیادت . زیاده . بَس . بسیار. افزون . فزون . علاوه .مقابل کم . وَس . کثیر. (یادداشت مؤلف ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی .پس بیش مشنوان سخن باطل کسی کز شارس...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...