کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیام آور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیامبر
لغتنامه دهخدا
پیامبر. [ پ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی . رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه . رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود. || قاصد. برید. پیک . پیک خبر رساننده . (شرفنامه ). || پیام آور. رجوع...
-
ترنم سرای
لغتنامه دهخدا
ترنم سرای . [ ت َ رَن ْ ن ُ س َ ] (نف مرکب ) سرودگوی . مغنی . سراینده : ترنم سرای تهی مایگان پیام آور دیگ همسایگان .نظامی .
-
تهی مایه
لغتنامه دهخدا
تهی مایه . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) بی مایه . فقیر. بی چیز. محروم : ترنم سرای تهی مایگان پیام آور دیگ همسایگان .نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
روحنواز
لغتنامه دهخدا
روحنواز. [ ن َ ] (نف مرکب ) آنچه روح را بنوازد. نوازنده ٔ روح . دلنواز. شادی آور. مفرح . دل انگیز : از من آموخته ترنم و ساززدنش دلفریب و روحنواز. نظامی .چون محمد ز جبرئیل برازگوش کرد آن پیام روحنواز.نظامی .
-
پیغامبر
لغتنامه دهخدا
پیغامبر. [ پ َ /پ ِ ب َ ] (نف مرکب ) پیامبر. پیمبر. پیغمبر. رسول . نبی . (منتهی الارب ). مرسل . (دهار). وخشور. که رسالت گذارد. آنکه ابلاغ پیام کند عموماً و پیغام خدا رساند خصوصاً. (از آنندراج ) : بوزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت که دینی با خلل ب...
-
نجاره
لغتنامه دهخدا
نجاره . [ ن ِ رَ / رِ ] (ص ) مخفف خوش نجاره یعنی اصیل . در لغت عرب نِجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجاره ٔ تنها گفته اند همین معنی خو...
-
تجاره
لغتنامه دهخدا
تجاره . [ ت َ رَ / رِ ] (ص ، اِ) در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. (فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند و پازند رونده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). تند و تیز رونده . (فرهنگ نظام ) : صاحب سید آفتاب کفات خواجه بوالقاسم احمدبن حسن آنکه تدبیر او سواری ...
-
بیغاره
لغتنامه دهخدا
بیغاره . [ رَ / رِ ] (اِ) ملامت وسرزنش . (فرهنگ اسدی ). بیغار. (جهانگیری ) (رشیدی ) (سروری ) (برهان ) (آنندراج ). طعن . طعنه . ملامت . عذل . شماتت . نکوهش . سرزنش . سرزنشت . سرکوفت . لوم . منت که نهد عطادهنده عطایافته را. (یادداشت مؤلف ) : نه بیغاره...
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) مختار حق و یا مختار کل . کنایه از آن حضرت صلی اﷲوعلیه وآله . (ناظم الاطباء). از القاب حضرت رسول اکرم است و بصورت احمد مختار، پیغمبر مختار، محمد مختار و جز اینها آمده است : رسد بجائی ملک محمد محمودکه کس بنشنید از ملک احمد مختار ....
-
پیغمبر
لغتنامه دهخدا
پیغمبر. [ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغام برنده . پیغامبر. رسول . نبی . فرستاده ٔ خدا. وخشور. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پیامبر. پیمبر. نذیر. (منتهی الارب ) : بشاه جهان [گشتاسپ ] گفت [زرتشت ] پیغمبرم ترا سوی یزدان همی رهبرم . دقیقی .چنین گفت...
-
سروش
لغتنامه دهخدا
سروش . [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرئوشه » . سرئوشه در اوستا بمعنی اطاعت و فرمانبرداری و مخصوصاً پیروی از اوامر خداوندی است و آن از ریشه ٔ اوستائی سرو (سرو) بمعنی شنیدن آمده . در گاتها بیشتر سرئوشه بهمین معنی یاد شده (یسنا 44 قطعه ٔ 16، یسنا 45 قطعه ٔ 5 و ج...
-
رسول
لغتنامه دهخدا
رسول . [ رَ ] (ع اِ) پیغام . || (اِ مص ) پیغامبری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اسم است به معنی رسالت ، و اصل آن مصدر و فعل آن مرده (متروک ). (از اقرب الموارد). اسم به معنی رسالت است . (از متن اللغة) : رسول خودسخنی باشد از خدای به خلق چنانکه گفت خ...
-
نزد
لغتنامه دهخدا
نزد. [ ن َ دِ ] (حرف اضافه ، ق ) اوستا:نزده (نزدیک )، هندی باستان : ندیس ، ندیشته ، کردی و افغانی : نیزدِ ، سریکلی : نیزد . به معنی : قریب ِ... پهلوی ِ... جنب ِ... (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). مخفف نزدیک است . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). نزدیک ِ. در...
-
فرمودن
لغتنامه دهخدا
فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی فرموتن و در پارسی باستان فرما و در کردی فرمون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم کردن .امر نمودن . فرمان دادن . (ناظم الاطباء) : اگر بگروی تو به روز حساب مفرمای درویش را شایگان . شهید بلخی .نزد آن شاه جهان کردش پیا...
-
جریده
لغتنامه دهخدا
جریده . [ ج َ دَ / دِ ] (از ع ، ص ) تنها. (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ نظام ) (بهارعجم ). تنها و فرد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : سواری جریده بیامد به پیش نگفت آن کجا رفته بد کم و بیش . فردوسی .لشکر بگذاشت و جریده باز بملک خویش آمد. (ت...