کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیامبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیامبر
لغتنامه دهخدا
پیامبر. [ پ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی . رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه . رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود. || قاصد. برید. پیک . پیک خبر رساننده . (شرفنامه ). || پیام آور. رجوع...
-
واژههای مشابه
-
اصحاب پیامبر
لغتنامه دهخدا
اصحاب پیامبر. [ اَ ب ِ پ َ ب َ ] (اِخ ) اصحاب پیمبر. اصحاب پیغمبر. اصحاب پیغامبر. صحابه ٔ حضرت محمد (ص ). یاران رسول . پیروان پیغمبر (ص ). و رجوع به صحابه و اصحاب رسول و اصحاب پیغمبر شود.
-
جستوجو در متن
-
ظبیان
لغتنامه دهخدا
ظبیان . [ ظَب ْ ] (اِخ ) پدر عالیه است که به قولی از ازواج رسول بود و پیامبر او را طلاق گفت .
-
اصیل خزاعی
لغتنامه دهخدا
اصیل خزاعی . [ اَ ل ِ خ ُ ] (اِخ ) در عصر پیامبر می زیست و از فصیحان بود. جاحظ از وی چند جمله که در پاسخ پیامبر (ص ) بازگفته نقل کرده است . رجوع به البیان والتبیین چ قاهره ج 2 ص 128 شود.
-
عسیر
لغتنامه دهخدا
عسیر. [ ع َ ] (اِخ ) چاهی است در مدینه ازآن ِ ابوامیه ٔ مخزومی ، و پیامبر (ص ) آن را الیسیرة نامیده است . (از معجم البلدان ).
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر عمرو الزهریه ، خاله ٔ پیامبر. رجوع به الاصابة ج 8 ص 154 شود.
-
وهب
لغتنامه دهخدا
وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) پدر آمنه مادر رسول خدای (ص )، جد مادری پیامبر اکرم . رجوع به وهب بن عبدمناف شود.
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) خضر پیامبر را گویند کنیت ابوالعبّاس دارد. رجوع به قاموس و دیگر امّهات شود.
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الحکم از صحابه ٔ پیامبر است و برخی احادیث از او روایت کرده اند. (قاموس الاعلام ج 3).
-
مصاد
لغتنامه دهخدا
مصاد. [ ] (اِخ ) ابن عبدالملک . برادراکدر است و در غزوه ٔ دومةالجندل به روزگار پیامبر اسلام حاضر بوده است . رجوع به امتاع الاسماع ص 465 شود.
-
ابوسلیمان
لغتنامه دهخدا
ابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ ) لیثی . تابعی است . عبداﷲبن ولیداز او و او از ابی سعید و او از پیامبر روایت کند.
-
ابوسبره
لغتنامه دهخدا
ابوسبره . [ اَ س َ رَ ] (اِخ ) عبداﷲ. صحابی است . و نام او به اول عبدالعزّی بود و پیامبر صلوات اﷲعلیه او را عبداﷲ نامید.
-
اصحاب پیغامبر
لغتنامه دهخدا
اصحاب پیغامبر. [ اَ ب ِ پ َ ب َ ] (اِخ ) رجوع به اصحاب پیامبر و اصحاب رسول شود.