کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیاز ترشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیاز ترشی
لغتنامه دهخدا
پیاز ترشی . [ ت ُ ] (اِ مرکب ) پیاز که در سرکه افکنند و چند گاه بنهند.
-
واژههای مشابه
-
پیه پیاز
لغتنامه دهخدا
پیه پیاز. (اِ مرکب ) پِه ْپیاز. نوعی غذا. رجوع به په پیاز شود.
-
درچه پیاز
لغتنامه دهخدا
درچه پیاز. [ دَ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری فلاورجان و 3هزارگزی شمال راه شهرکرد به اصفهان ، با 7913 تن سکنه . آب آن از زاینده رود و قنات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
ده پیاز
لغتنامه دهخدا
ده پیاز. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در 7هزارگزی جنوب خاور قصبه ٔ بهار. سکنه ٔ آن 1175 تن . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دشت پیاز
لغتنامه دهخدا
دشت پیاز. [ دَ ] (اِخ ) در تداول عامه ٔ مردم در نواحی قاین ، جایی از نیم بلوک ، که آنرا دشت بیاض گویند. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ). رجوع به دشت بیاض شود.
-
موشان پیاز
لغتنامه دهخدا
موشان پیاز. (اِ مرکب ) اسقیل . پیاز موش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به پیاز موش شود.
-
په پیاز
لغتنامه دهخدا
په پیاز. [ پ ِه ْ ] (اِ مرکب ) اشکنه . پیازو (پیاز آب ) : ای دریغا گر بدی پیه و پیازپه پیازی کردمی گر نان بدی . مولوی .نقل است که وقتی خادمه ٔ رابعه په پیازی میکرد که روزها بود تا طعامی نساخته بودند. (تذکرة الاولیاء). گفت توامروز چه خوردی ؟ گفت اندکی...
-
پیاز حسرت
لغتنامه دهخدا
پیاز حسرت . [ زِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل حسرت . پیاز سگ .
-
پیاز دشتی
لغتنامه دهخدا
پیاز دشتی . [ زِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاز موش . عُنصُل . عُنصَل . عُنصَلاء. عُنصُلاء. (منتهی الارب ). پیاز صحرائی . بصل الفار. اسقال . (منتهی الارب ). اسقیل . (منتهی الارب ). دوائیست که آن را بعربی بصل الفار گویند. اگر موش بخورد بمیرد و از خ...
-
پیاز سگ
لغتنامه دهخدا
پیاز سگ . [ زِ س َ ] (اِ مرکب ) گل حسرت .
-
پیاز سنبل
لغتنامه دهخدا
پیاز سنبل . [ زِ سُم ْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کونه ٔ سنبل . رجوع به پیاز شود.
-
پیاز صحرائی
لغتنامه دهخدا
پیاز صحرائی .[ زِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاز دشتی . بلبوس . بصل الفار. پیاز موش . پیاز عنصل . سفادیکوس . اسقیل . رجوع به پیاز دشتی شود.
-
پیاز عنصل
لغتنامه دهخدا
پیاز عنصل . [ زِ ع ُ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیاز صحرائی . اسقیل . رجوع به پیاز دشتی شود.
-
پیاز کله
لغتنامه دهخدا
پیاز کله . [ زِ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی پیاز سفید و شیرین طعم که از آبادی کلّه آرند (در تداول مردم قزوین ).