کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیازک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیازک
لغتنامه دهخدا
پیازک . [ زَ ] (اِ مصغر) مصغر پیاز. پیاز خرد. پیاز کوچک . || پیاز مو؛ بیخ مو. اصل الشعر. رجوع به پیاز موی شود. || گیاهی را گویند که از آن بوریا بافند. (برهان ) (جهانگیری ). || قسمی سبزی کوهی خوردنی . || نوعی از گرز باشد که سر آن را با زنجیر یا دوالی ...
-
پیازک
لغتنامه دهخدا
پیازک . [ زَ ] (اِخ ) نام کوهی در ناحیه ٔ لاریجان . (سفرنامه ٔ رابینو ص 41 بخش انگلیسی ).
-
جستوجو در متن
-
اصل الشعر
لغتنامه دهخدا
اصل الشعر. [ اَ لُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) پیازک . (یادداشت مؤلف ).
-
پیاز موی
لغتنامه دهخدا
پیاز موی . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بن موی در پوست تن که موی بر آن استوار است . کونه ٔ موی در پوست تن . بیخ مو. اصل الشعر . پیازک .
-
پیازکی
لغتنامه دهخدا
پیازکی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به پیازک . (برهان ). برنگ پوست پیاز، سرخ پوست . برنگ سرخ پوست گونه ای از پیاز.- لعل پیازکی ؛ لعلی باشد قیمتی . لعل سرخ بود قیمتی . (لغت نامه ٔ اسدی ). لعل پیازی ، نام لعلی است که از کانی خیزد که قریه ٔ پیازک نزدیک آن ...
-
کسکن
لغتنامه دهخدا
کسکن . [ ک َ ک َ ] (ترکی ، اِ) گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج ) : یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن .ملاوحشی (از آنندراج ).
-
ساریخ
لغتنامه دهخدا
ساریخ . (اِ) نوعی از سلاح است ، و آن چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گوئی از فولاد نصب کنند. (برهان ) (آنندراج ). سالیخ . (فرهنگ فولرس از حواشی راحة الصدور چ محمد اقبال ). پیازک . پیازی . چوکن . کسگن : سالیخ وار توزک...
-
اسقوردیون
لغتنامه دهخدا
اسقوردیون . [ اُ ] (معرب ، اِ) سیر دشتی . (نزهة القلوب ) (مؤید الفضلاء). بلغت رومی و بعضی گویند بیونانی دوائی است که آنرا بشیرازی سیرمو گویند. و آن سیر صحرائی است و بعربی ثوم الحیه خوانند و بعضی گویند عنصل کوچک است و از جمله ٔ اجزای تریاک فاروق باشد...
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی از احجار کریمه و آن غیر بیجاده است . سنگی ظریف با سرخی لامع و از یاقوت سست تر. (دزی ). حم...