کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیاده روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیاده گردیدن
لغتنامه دهخدا
پیاده گردیدن . [دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پیاده شدن . فرود آمدن از مرکبی . || ... از چیزی ؛ کوتاه دست شدن از آن . دور ماندن و بی بهره شدن از آن : ترا دل بر دو خر بینم نهاده نترسی کز دو خر گردی پیاده .عطار.
-
پیاده گونه
لغتنامه دهخدا
پیاده گونه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چون پیادگان . || (ص مرکب ) بی بهره . کم بهره : برنایی بکار آمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه وبجوانی روز گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274).
-
پیاده نهادن
لغتنامه دهخدا
پیاده نهادن . [ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) زبون داشتن و عاجز انگاشتن . (برهان ). حقیر و زبون پنداشتن . (آنندراج ). زبون داشتن و اعتنا نکردن . (انجمن آرا). || طرح دادن : پیاده نهاده رخش ماه رافرس طرح کرده بسی شاه را. نظامی .فرس بفکند جوش من نیل رارخ...
-
پیاده رو
لغتنامه دهخدا
پیاده رو. [ دَ / دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) قسمتی از دو طرف راه یا خیابان یا کوچه که گذرگاه پیادگان فقط می باشد. مقابل سواره رو، بمعنی قسمت میانی رهگذر یا خیابان . هریک از دو کناره یا بر خیابان برای رفتن پیادگان . پیاده گرد. || (نف مرکب ) آنکه غیر سوار...
-
پیاده نظام
لغتنامه دهخدا
پیاده نظام . [ دَ / دِ ن ِ ] (اِ مرکب )پیاده ٔ سپاهی . مقابل سواره نظام . سپاهیان پیاده ٔ منظم . لشکریان بی مرکب : پیاده نظام عروس میدان جنگ است .
-
حاجی علی پیاده
لغتنامه دهخدا
حاجی علی پیاده . [ ع َ دَ / دِ ] (اِخ ) از کسان و ملازمان میرزا یادگار محمد بود و در آن شب که سلطان حسین میرزا بر میرزا یادگار چیره شد و او را گرفتار کردند، حاجی علی پیاده نیز گرفتار شد. رجوع به حبط ج 2 ص 255 شود.
-
جستوجو در متن
-
رخ نهادن
لغتنامه دهخدا
رخ نهادن . [ رُ ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی نهادن به چیزی یا به جایی .رو کردن . روی آوردن . بمجاز، متوجه شدن : گرت خوش آمد طریق این گروه پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام . ناصرخسرو.قطره ای رخت سفر بندد اگر از کف ابرچون رخ خویش ز اعلی نهد اندر اسفل . وال...
-
روی نهادن
لغتنامه دهخدا
روی نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی گذاشتن . روی آوردن . متوجه شدن . راهی شدن . متوجه گشتن . رفتن . (یادداشت مؤلف ). توجه . (ترجمان القرآن ) : نهاده روی به حضرت چنانکه روی به پیربه تیم واتگران آید از در تیماس . ابوالعباس .همی فزونی جوید اراد...
-
دیهیم دار
لغتنامه دهخدا
دیهیم دار. [ دَ / دِ ] (نف مرکب )دارنده ٔ دیهیم . تاجدار. (ناظم الاطباء) : بزرگان پیاده شدند از دو روی چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی . فردوسی .سوی تخت و ایوان نهادند روی چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی . فردوسی .بگفتند با شاه دیهیم دارکه شادان بزی تا بود ر...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ص...
-
برگاشتن
لغتنامه دهخدا
برگاشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . (از برهان ). برگرداندن . (آنندراج ). رجعت دادن : سپاه از لب آب برگاشتندبفرمود تا رود نگذاشتند. فردوسی .جهاندار ناچار برگاشت اسپ پس اندر همی تاخت ایزدگشسپ . فردوسی .به سوگند از آن مرز برگاشتش به خواهش سوی ...
-
سالارخواه
لغتنامه دهخدا
سالارخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواهنده ٔ سالاری . جوینده ٔ منصب . آنکه در پی منصب فرماندهی باشد : بزرگان پیاده شدند از دو روی چه سالارخواه و چه دیهیم جوی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 191).
-
ارتکام
لغتنامه دهخدا
ارتکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برهم نشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). تراکم . (آنندراج ): دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 127). ||...
-
ترهیط
لغتنامه دهخدا
ترهیط. [ ت َ ] (ع مص ) بسیار خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || لقمه را بزرگ گرفتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || روی مرکب باقی ماندن و پیاده نشدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || در درون منزل خ...
-
سواره
لغتنامه دهخدا
سواره . [ س َ رَ / رِ ] (ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).چو پیش عاقلان جانت پیاده ست نداری شرم از این رفتن سواره . ناصرخسرو.بر اسب توبه سواره شوم مب...