کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پک
لغتنامه دهخدا
پک . [ پ َ ] (اِ) غوک . وزغ . چغز. قرباغه .بزغ . مکل . (اوبهی ). قاس . غنجموش . ضفدع : ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که مر او را کنی خَبَک تا کی همی درآئی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک . دقیقی یا لبیبی (از لغت نامه ٔ ...
-
پک
لغتنامه دهخدا
پک . [ پ ِ ] (اِخ ) نام دهستان سن و اُواز از ایالت ورسای . دارای 4603 تن سکنه . و راه آهن از آن میگذرد.
-
پک
لغتنامه دهخدا
پک . [ پ ِک ک ] (اِ)بند انگشت دست و انگشت پای را گویند. (برهان قاطع). || (اِ صوت ) نقل آواز خنده ٔ ناگهانی که مانع شدن از آن را نیز خواهند: پِکّی زد بخنده ، یعنی با آنکه میخواست از خنده خودداری کند و دهان فراهم آورده بود بی اختیار لب های او باز شده و...
-
پک
لغتنامه دهخدا
پک . [ پ ُ ] (اِ) هر چیز گنده ٔ ناهموار و ناتراشیده را گویند و مرادف لک باشد چنانکه گویند لک و پک . (برهان قاطع) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی . || جامه ٔ سخت و درشت : در آن بارگه گفت پک پیش شاخ میانهای د...
-
واژههای مشابه
-
پک زدن
لغتنامه دهخدا
پک زدن . [ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) یک بار دود غلیان و سیگار و چپق و مانند آنرا بدهان و گلو درکشیدن .
-
پک تیک
لغتنامه دهخدا
پک تیک . [ پ ِ] (فرانسوی ، اِ) ماده ای را گویند که لرزانک های نباتی را غلظت بخشد و نیز حموضتی که از تأثیر جسم قلیائی بر «پک تین » حاصل آید.
-
پک تین
لغتنامه دهخدا
پک تین . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ٔ خاص که در بسیاری از میوه ها هست .
-
پک سودار
لغتنامه دهخدا
پک سودار. [ پ ِ ] (اِخ ) نام مردی که در عصر اسکندر اَدا ملکه ٔ کارّیه را از تخت شاهی محروم کرد. (ایران باستان ج 2 ص 1268).
-
لک و پک
لغتنامه دهخدا
لک و پک . [ ل َ ک ُ پ َ ](اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است و با فعل کردن و شدن صرف شود. تفسیر عبارتی که در عربی بضاعت مزجات گویند. (برهان ). دار و ندار. || اسباب و ضروریات خانه از فرش و گستردنی و پوشیدنی و غیره که فی الجمله کهنه و مندرس شده باشد. (ب...
-
لک و پک
لغتنامه دهخدا
لک و پک . [ ل ُ ک ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده و ناتراشیده . (برهان ) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی .|| بی هنر. مقابل هنرمند. (برهان ).
-
پک و پوز
لغتنامه دهخدا
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع . بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل . ریخت . هیأت ظاهری . صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لباس : پک و پوزش را ببین . بدپک و پوز. || بطور اخص ، دهان و اطراف آن : پک و پوزش را خرد کرد.- بی پک ...
-
پک و پوزه
لغتنامه دهخدا
پک و پوزه . [ پ َ ک ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به پک و پوز شود.
-
پک و پهلو
لغتنامه دهخدا
پک و پهلو. [ پ َ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ). سینه و قسمت راست و چپ آن .
-
پک و لک
لغتنامه دهخدا
پک و لک . [ پ َ ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تک و پوی و گرد مردم برآمدن . (برهان قاطع). || بی هنری و رعنائی . (فرهنگ سروری ). || آلات خانه و به این معنی به تقدیم لک بر پک هم گفته اند و مشهور نیز این است . (برهان قاطع) : چو لوت و پوت شود تار و مار،...