کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پچکم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پچکم
لغتنامه دهخدا
پچکم . [ پ ِ ک َ ] (اِ) پشکم . (جهانگیری ). خانه ٔ تابستانی . غرد. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). خانه ٔ تابستانی که شبکه کرده باشند. (رشیدی ). بارگاه و ایوان و صفه . (برهان ). طرز. ترد. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).خانه ای که همه سوی آن در و پنجره با...
-
جستوجو در متن
-
ابوسرحان
لغتنامه دهخدا
ابوسرحان . [ اَ س ِ ] (ع اِ مرکب ) گرگ . ذئب . اویس . پچکم .
-
ابوثمامه
لغتنامه دهخدا
ابوثمامه . [ اَ ث ُ م َ ] (ع اِ مرکب ) گرگ . ذئب . (المزهر). ابوسرحان . ابوجَعد.ابوجَعده . ابوجُعاده . اُوَیس . پِچکم . سرحان . سید.
-
ابوجعاده
لغتنامه دهخدا
ابوجعاده . [ اَ ج َ دَ] (ع اِ مرکب ) گرگ . ذئب . (منتهی الارب ) (المزهر). ابوسرحان . سرحان . سید. اویس . پچکم . ابوجعد. ابوجعده .
-
پشکم
لغتنامه دهخدا
پشکم . [ پ َ / پ ِک َ ] (اِ) بچکم . پچکم . ایوان و بارگاه : پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمّی چو فردا این سخن گویان برون آیند زین پشکم . ناصرخسرو.این جنبش بیقرار یک حال افتاده در این بلند پشکم . ناصرخسرو.بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم کم ...
-
اشکوب
لغتنامه دهخدا
اشکوب . [ اَ ] (اِ) بمعنی اشکو است که هرمرتبه از پوشش خانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). هر مرتبه از پوشش که به تازی طبقه خوانند. (سروری ). مخفف آشکوب . (فرهنگ نظام ) (سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به آشکوب شود. || آسمانه و بتازیش سقف خوانند. (هفت قل...
-
غرد
لغتنامه دهخدا
غرد. [ غ َ ] (ع اِ) خانه ٔ نئین و خانه ٔ مسقف به چوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . خانه ٔ تابستانی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). لیکن خان غرد تمام بدین معنی است . (فرهنگ رشیدی ) : بسا خان کاشانه و خان غرد بدو اندرون...
-
ذئب
لغتنامه دهخدا
ذئب . [ ذِءْب ْ ](ع اِ) گرگ . ذیب . سلق . ابوجعدة. سرحان . سید. اُویس .پچکم . ابوسرحان . کلب البر. ج ، اذؤب ، ذئآب ، ذوبان .جالینوس فی الحادیة عشرةمن مفرداته ، اما کبدالذئب فقد القیت انا منها مرارافی الدواء المتخذ بالغافت النافع للکبد و لکنی لم اجرب...