کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پویه پوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پویه پوی
لغتنامه دهخدا
پویه پوی . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ، ق مرکب ) پوی پوی . شتاب شتاب . یعنی پوینده بطور پویه که رفتار مخصوص باسب است ، یا هاء آن بدل از الف باشد، پس در اصل پویاپوی باشد. (آنندراج ) : فکندی مرا در تک و پویه پوی بگرد جهان اندرون چاره جوی . فردوسی...
-
واژههای مشابه
-
پویه دویدن
لغتنامه دهخدا
پویه دویدن . [ ی َ / ی ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) ضباح . ضبح . رَقَص . رَقْص . رَقَصان . فرار. فرّ. شطف و شطوف . مفر. وقصة. عسل و عسلان . (منتهی الارب ). رمل . (صراح ). خبب : ارتجح البعیر؛ جنبید شتر در پویه دویدن . (منتهی الارب ). ارقال ؛ پویه دویدن شتر. ر...
-
پویه رفتن
لغتنامه دهخدا
پویه رفتن . [ ی َ / ی ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) خبب : ارقال ؛ پویه رفتن ناقه .(صراح ). روغ ؛ پویه رفتن روباه . رجوع به پویه شود.
-
پویه کردن
لغتنامه دهخدا
پویه کردن . [ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رفتن نه نرم و نه بشتاب : بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن .منوچهری .
-
پویه دوان
لغتنامه دهخدا
پویه دوان . [ ی َ / ی ِ دَ ] (نف مرکب ) صفت بیان حالت ، پویه دونده : فرره ؛ بسیار گریزنده و پویه دوان . (منتهی الارب ). رجوع به پویه شود.
-
پویه دونده
لغتنامه دهخدا
پویه دونده . [ ی َ / ی ِ دَ وَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پویه دوان : فرّار؛ سخت گریزنده و پویه دونده . (منتهی الارب ).
-
پویه دویدگی
لغتنامه دهخدا
پویه دویدگی . [ ی َ / ی ِ دَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پویه دویده : مهمزی ؛ پویه دویدگی اسپ . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
پوی
لغتنامه دهخدا
پوی . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از مصدر پوییدن . رفتنی باشد نه بشتاب و نه نرم . رفتار متوسط نه تند و نه آهسته و برخی رفتار تند را گویند. (آنندراج ). تک . عدو. پویه : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز. منوچهری .گورساق و شیر...
-
پری پوی
لغتنامه دهخدا
پری پوی . [پ َ ] (ص مرکب ) که پویه ای چون پری دارد : سیه چشم و گیسوفش و مشک دم پری پوی و آهوتک و گورسم .اسدی (گرشاسب نامه )
-
سگ پوی
لغتنامه دهخدا
سگ پوی . [ س َ ] (اِ مرکب ) آواز پای وقت رفتن که به پویه ماند. (رشیدی ). آواز پای را گویند بوقت آمدن و رفتن و به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ).
-
گرگ دو
لغتنامه دهخدا
گرگ دو. [ گ ُ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) کنایه از دویدن آهسته و بسرعت رفتن و پویه کردن و قطره زدن باشد و به عربی هروله گویند. (برهان ). گرگ پوی . گرگ تاز : کهنه گرگاویی برابر داشت کرد در پای و گرگ دو برداشت .جامی (از آنندراج ).
-
تکاپوی
لغتنامه دهخدا
تکاپوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) از: تک +الف واسطه +پوی بمعنی پوییدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آمد و شد از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار باشد و بعضی گویند که تکاپوی تردد بی فایده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دوادوی . (اوبهی ). دویدن و جستجوی . (شر...
-
پژمرده
لغتنامه دهخدا
پژمرده . [ پ َ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) روی بخشکی آورده . خشک شده . پلاسیده . ترنجیده . چین و شکم بهم رسانیده . خوشیده . ذَبِب . بی طراوت : هر گلی پژمرده گردد زو نه دیرمرگ بفشارد همه در زیر غن . رودکی .ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ ِ کوک خواهی که چون چکوک...