کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوچتوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پوچ
لغتنامه دهخدا
پوچ .(ص ) کاواک . پوک . بی مغز. میان تهی : پسته ٔ پوچ . گردکان پوچ . بادام ، تخمه ، فندق پوچ . || هیچ . مهمل . ناچیز. سخت کم . بسیار قلیل . و رجوع به پُچ شود.- پوچ شدن مغز ؛بشدن خرد و مختل گشتن فکر : صائب از گفت و شنود خلق مغزم پوچ شدگوش سنگین و به ل...
-
توان
لغتنامه دهخدا
توان . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
توان
لغتنامه دهخدا
توان . [ ت ُ / ت َ ] (اِ) قوت . طاقت . (صحاح الفرس ). قوت و قدرت و توانائی باشد. (برهان ). قدرت . (فرهنگ جهانگیری ). توانائی . (فرهنگ رشیدی ). زور و قوت ، و به فتح اول خطاست . (غیاث اللغات ). زور و قوت . تنو و تیو و نیرو مترادف اینند. (شرفنامه ٔ منیر...
-
پوچ قائی
لغتنامه دهخدا
پوچ قائی . [ ] (اِخ ) امیر مجارستان به زمان شاه عباس کبیر و سلطان احمد عثمانی .
-
پوچ گو
لغتنامه دهخدا
پوچ گو. (نف مرکب ) هرزه گو : حدیث پوچ گویان بی تأمّل بر زبان آیدکف بی مغز هرگز در دل دریا نمیماند.صائب .
-
پوچ مغز
لغتنامه دهخدا
پوچ مغز. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از احمق است .
-
حرف پوچ
لغتنامه دهخدا
حرف پوچ . [ ح َ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن بی معنی و بی هوده . حرف مفت .
-
کوه توان
لغتنامه دهخدا
کوه توان . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای قوت و قدرت کوه . پرزور. (از فرهنگ فارسی معین ) : مرکبان کوه توان بر مثال کشتیهای گران در آن دریا سیاحت می کردند. (جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین ).
-
واحد توان
لغتنامه دهخدا
واحد توان . [ ح ِ دِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحد توان یا قدرت در دستگاه .S .K .M عبارت است از وات . اضعاف وات که هر یک بعنوان واحدی به کار میروند با نشانه های بین المللی آنها عبارتند از: هکتووات (hw) که برابر است با صد وات رجوع به هکتووات شود...
-
توان داشتن
لغتنامه دهخدا
توان داشتن . [ ت ُ / ت َ ت َ ] (مص مرکب ) نیرو داشتن . تاب داشتن . قدرت داشتن : من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان . فردوسی .کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی . نظامی .رجوع به توان شود.
-
توان فرسا
لغتنامه دهخدا
توان فرسا. [ ت ُ / ت َ ف َ ] (نف مرکب )ناتوان کننده . ازبین برنده ٔ نیرو. پایمال کننده ٔ قدرت .ضعیف کننده . رجوع به توان و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
توان کن
لغتنامه دهخدا
توان کن . [ ت ُ / ت َ ک ُ ] (نف مرکب ) بمعنی آدمی با نیروی توانا بکار که هرچه بخواهد کند، تواند و بر آن قادر باشد و ترجمه ٔ فاعل مختار است به پارسی ، زیرا که توانا بمعنی قادر و ناتوان عاجز است . (انجمن آرا) (آنندراج ). || از صفات خدای تعالی زیرا که د...
-
توان هوانگ
لغتنامه دهخدا
توان هوانگ . (اِخ ) ولایتی در چین که راه ابریشم از آن می گذشت . رجوع به تاریخ مغول اقبال چ 2 ص 569 شود.
-
هیچ و پوچ
لغتنامه دهخدا
هیچ و پوچ . [ چ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از چیز سهل و بی مغز. (آنندراج ) : کرد پهلو خالی از ما یار دیرین چون حباب زد به هیچ و پوچ برهم ربط چندین ساله را. محسن تأثیر (از آنندراج ).- به هیچ و پوچ ؛ بی جهت . بی علت : خانه را به هیچ و پوچ از د...
-
پر و پوچ
لغتنامه دهخدا
پر و پوچ . [ پ َ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پوچ .